گنجور

 
هلالی جغتایی

کاشکی! خاک حریم حرمت می‌بودم

می‌خرامیدی و من در قدمت می‌بودم

بی‌غم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت!

پیش ازین، کاش! گرفتار غمت می‌بودم

گر به پرسیدن من لطف نمی‌فرمودی

هم چنان کشته تیغ دو دمت می‌بودم

گر به سررشته مقصود رسیدی دستم

دست در سلسله خم به خمت می‌بودم

گر مرا حشمت کونین میسر می‌شد

هم چنان بنده خیل و حشمت می‌بودم

چون مریضی، که دلش مایل صحت باشد

عمرها طالب درد و المت می‌بودم

هرچه خواهی بکن، ای دوست، که من از دل و جان

آرزومند جفا و ستمت می‌بودم

تا تو یک ره به کرم سوی هلالی گذری

سال‌ها چشم به راه کرمت می‌بودم