گنجور

 
حزین لاهیجی

خزان رنگ زردم را، میِ نابی نشد روزی

کسی را همچو من، گلگشت مهتابی نشد روزی

چرا باید امانت دار دنیای دنی باشم؟

ز جنس عاریت، شادم که اسبابی نشد روزی

تمنّا بود دل را، جلوه های خانه پردازت

خراب آباد ما را، وصل سیلابی نشد روزی

از آن تیغی که، گلگون است خاک از فیض احسانش

گلوی تشنه ام را، قطره ی آبی نشد روزی

 
 
 
صائب تبریزی

مرا چون دیگران گرزان که اسبابی نشد روزی

به این شادم که دل را پرده خوابی نشد روزی

گوارا کرد بر من درد می را خاکساری ها

اگر از جام قسمت باده نابی نشد روزی

به کوری سوختم چون شمع در بتخانه غفلت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه