گنجور

 
حزین لاهیجی

از چشم خویش باشد، باغ و بهار درویش

صد رنگ گل برآرد، اشک از کنار درویش

گر سیل فتنه گیرد، روی زمین سراسر

از جای خود نجنبد، کوه وقار درویش

مهر، آیت جمالش، کین جلوه جلالش

هستند چرخ و انجم در اختیار درویش

ای منکر طریقت، بر جان خود ببخشای

تیغ برهنه باشد، جسم فگار درویش

گر باد فتنه عالم، بر یکدگر برآرد

حاشا شود پریشان، مشت غبار درویش

هم عاشق است و معشوق،هم شاهد است و مشهود

عقل آگهی ندارد، ازکار و بار درویش

جان حزین مسکین، از فقر زندگی یافت

آب حیات باشد، در جویبار درویش