گنجور

 
هاتف اصفهانی

صبح و شامی و ماه‌رخساری

با دو زلف و دو رخ دو خال آنگاه

روزی و از قفا شبی و ز پی

اختری با دو تیره ابر و دو ماه

دو ز اهل حبش چهار از روم

پنج از زنگبارشان همراه

دو گهر یک شبه دو لؤلؤ را

گر تو نه نه شماری ای آگاه

بعد وضع نهم نخواهد ماند

بی‌شک و شبه دانه‌ای ز سیاه