گنجور

حاشیه‌گذاری‌های مهات

مهات

تاریخ پیوستن: ۹م مرداد ۱۴۰۰

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۳


مهات در ‫۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

برای دریافت این سروده باید با زمینه‌ی اندیشار حافظ مهرآئین و «رازهای میترآئی» آشنا بود.

بر دلم گرد ستم‌هاست خدایا مپسند     که مکدر شود آیینه مهرآیینم

 حافظ خود این کلید را  در «سخن پیر مغان» داده است. و ما می‌دانیم

از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند   که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست

واین همان آتش است که در بند نخست این سروده آمده است.

من که از آتشِ دل چون خُمِ مِی در جوشم      مُهر بر لب زده، خون می‌خورم و خاموشم

 مُهر بر لب زده نشان از رازهای سربه مهرمیترائی است و همه چیز در «عشق » خلاصه می‌شود « مهر»  را تنها در عشق می‌توان دید

از آستانِ پیرِ مغان، سر چرا کشیم؟  دولت در آن سرا و گشایش در آن در است

یک قِصّه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب  کز هر زبان که می‌شنوم، نامکرّر است

در آئین مهرهمه باورها و کبش‌ها   پذیرفتنی و افسانه‌هائی از «عشق»  برای رسیدن به «دلدار» می‌باشند.

جنگ هفتاد دوملت همه را عذربنه    چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 این همان «عشق»  در بند آخر این سروده است  :

گر از این دست زَنَد مُطربِ مجلس رَهِ عشق     شعرِ حافظ بِبَرَد وقتِ سماع از هوشم

این عشق همان است که در روز ازل با پرتو حسن «دلدار» پیداشد و «آدم» و «حوا»  با آن روبروشدند:

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد            عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت   عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز          دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد

این تماشاگه  راز میترائی  را استادم گیتی نوین بر من برگشود . و به من نشان داد که چرا «آدم» روضه رضوان را از برای «آتش» این «عشق» به دوگندم بفروخت و چرا ناخلف باشم اگرمن به جوئی نفروشم . و به یادداشته باشیم که «ملک جهان» خود در برابر «روضه رضوان» به پشیزی نمی‌ارزد چون :

نقدِ بازارِ جهان بِنگر و آزارِ جهان       گرشما را نه بس این سود و زیان ما را بس

پس به انجام اوست که می‌گوید :

از درِ خویش خدایا به بهشتم مَفرست     که سرِکویِ تو از کون و مکان ما را بس

 

مهات در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۲۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت:

از نوشته‌ی استاد گیتی نوین:

انگشتری با مشتری هم‌قافیه است و این از شاهکارهای استاد سخن است.  چون در یک بند آگاهی خودرا ازاقتصاد خرد microeconomics و روانشناسی نشان می‌دهد.

فرو مانده در قیمتش مشتری --

جوهری به میانای جواهرفروش هنگامی‌که می‌خواهد نگینی را بخرد خودش مشتری است و  پس از خرید نگین هنگامی که  ‌آنرا به فروش می‌گذارد از  بهای آن آگاه ست.

زیرا جوهری به آوند فروشنده از هزینه‌ئی که  برای خرید نگین پرداخته ‌آگاه‌ست و با افزودن درصد سود خود بهای ‌نگین را می‌داند.

پس تنها هنگامی که جوهری  مشتری است مانند مشتری ‌هائی که برای خرید نگین به نزد او می‌آیند از بهای آن ‌آگاه نیست. و هنگامیکه مشتری از بهای آن آگاه می‌شود (در اینجا استاد سخن از مفهومی که اقتصاددانان representative buyer بهره می‌گیرد و آن مشتری‌ئی ست که  در میانگین گروه مشتریان جای دارد)  از  پرداختن بهای هنگفت آن فرومی‌ماند. به زبان ساده مشتری معمولی توان پرداخت بهای هنگفت نگین را ندارد.

 

مهات در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۳۶ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸:

 رودکی بزرگ برای "ضرورت شعری" فراموش را فرامشت نمی کند.   بند دوم سروده  "نزدیک خداوند بدی نیست فرا مشت"  به این میاناست که در نزدخداوند بدی‌ئی فراتر از بزرگی کشتن مردمان بی‌گناه به دست تیغ‌داران نیست . 

مشت در اینجا به میانای "موست" در زبان پهلوی است که به میانای بزرگ و بسیار و کلان است . که هنوز درزبان مازندرانی به میانای آکنده و سرشار و لب‌ریز به جا مانده است و این همان موشتی मुष्टि در سانسکریت است به میانای مشت و ربودن از سر زیاده‌خواهی.    شیخ سودان میانای "بسیار" را بدین‌سان به کار می گیرد:


ازرقی دیوچهر بژمژه رنگ

از بدی مشت و از هجیری ونگ

 و سعدی فرزانه می نویسد:

نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک

الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند.