گنجور

حاشیه‌گذاری‌های علی زینلی

علی زینلی


علی زینلی در ‫۲ سال قبل، دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴:

گر آمدنم به من بدی نامدمی

ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟

سوال: اگر آمدنم دست خودم بود واقعا پا به این دنیا نمی گذاشتم؟

در حقیقت پاسخ بله است. بله، می آمدم!

اگر بگویید نه، نمی امدم!

می بینید که در ادامه می گوید ورنیز شدن به من بدی، کی شدمی!؟

الان اگر_ شدن _ رفتن دست خودت بود کی از این زندگی می رفتی؟

عشق و علاقه ای که اکنون به زندگی از خود نشان می دهیم نشان دهنده و یادآور عشق و علاقه نخستین ما برای آمدن به زندگی ست. چطور ما خودمان انتخاب نکردیم که بیاییم ولی هنوز دوست داریم در زندگی بمانیم.

اگر دوست دارید بمانید و تصمیمی برای رفتن ندارید چرا منکر اختیار اولیه خود برای آمدن به زندگی می شوید؟ ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟

آمد و شد یا رفت و آمد دو چیز ضد همدیگر هستند که در عین حال تضاد خود را در دل خود بهمراه دارند. بنابراین اگر ما آمدن را اختیار کرده ایم ضد آن را هم با آن پذیرفته و اختیار کرده ایم.

بهرحال هر چه از زندگی و این آمدن و حس بودن و سپس رفتن بر ما گذشت. با تمام تلخی ها و شیرینی ها و ملالت ها و جستجوها و پیروزی ها و ... 

بهتر از آن بود که اصلا نمی آمدیم و نمی دانستیم و هیچ درکی هم از زندگی با خود نداشتیم ؟

پاسخ در درک و پیدا کردن معنی برای زندگی ست. شعر خیام دوپهلو ست. اینک خود را همینجا محک بزنید اگر هیچ از زندگی ندانستید آرزو می کنید اصلا به زندگی نمی آمدید صورت نفی کردن زندگی را می بینید. اگر پاسخ معمای زندگی را پیدا کردید وارد بُعد دیگری می شوید که پاسخ شعر را بله می دهید. حتی از اینکه اختیار کردید که به زندگی بیایید و پاسخ آن را پیدا کنید بخود یک احسنت هم می گویید.

برداشت ما از زندگی و پیدا کردن پاسخی قانع کننده برای این هیاهوی هستی، میزان رضایت ما را رقم می زند. اگر رضایت دارید و پاسخ بله است می دانید که به تر شد که آمدید! 

بله، بهتر آن شد که آمدیم، از اینکه اصلا نمی امدیم! 

به زان نبودی؟ که اندر این دیر خراب

نه آمدمی نه بدمی نه شدمی؟ 

 

بله این امدنم بهتر _از آن _بود که نمی امدم... 

 

 

 

 

 

 

علی زینلی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰:

قبل از اینکه انسان پا به دنیا بگذارد دنیا ایجاد شده و کامل بود. هستی همچنانکه به بسط و توسعه ادامه می دهد روزی منقبض می شود به پایان می رسد و بدون کمک انسان دوباره از نو به سبک و سیاقی جدید آغاز می کند. پس انسان چیزی به هستی اضافه نکرده و هستی سودی از انسان نبرده. "از آمدنم نبود گردون را سود". بشر قادر به اضافه کردن چیزی به هستی نیست یا سودی برای هستی و این چرخه ندارد. این هستی انسان را حتی به اندازه یک زنبور عسل برای گرده افشانی لازم ندارد. انسان هر چه علم و اکتشاف استخراج کند باز هیچ کمکی به هستی نکرده هیچ. باز هم اگر انسان از بین برود چیزی از هستی کم نمی‌شود و چرخ گردون از حرکت نمی ایستد و نمی کاهد. حتی اگر آدمی به خدا ملحق شود چیزی به خدا اضافه نمی کند و جاه و جلالش نمی بخشد زیرا که چیزی از او جدا نیست. سوال: پس این آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟ پاسخ : ما انسانها تجربه و شناخت خود از زندگی و این هستی و ادراکات ذهنی که دریافت می کنیم را با خود می بریم و در دنیای دیگر با امکانات دیگر یک گام به اصل خود نزدیک تر می شویم. اما هستی بصورت ازلی و ابدی سرجای خودش باقی میماند. شعر خیام قصد به چالش کشیدن ذهن مخاطب دارد. ایشان از طریق اشعار، سوال را برای خواننده مطرح میکند؛ مطالبی که خودش پاسخ آن یافته را به صورت چالش ذهنی بیان کرده است. او با اشعاری که تماما گوشه کنایه ای است مخاطب را به تفکر وادرا می کند. اما هر چه گوش میسپارد و جستجو می کند _ در مورد فلسفه آمدن و رفتن_ پاسخی از مردمانی که مشغول سرگرم روزمرگی خود هستند  نمی شنود؛ برای همین می گوید : از هیچ کسی نیز دوگوشم نشنود. او می‌دانست منتهی کس دیگری را ندیده که مانند خودش جستجوگر  و سوال کننده باشد او با اشعارش مخاطب را به چالش می کشد و وادار به فکر کردن می کند. منتهی بعضا با همان افکار قبلی خودشان به گفته های او می نگرند و گمراهتر از قبل می شوند. به گفته مولانا از خدا می‌خواه تا زین نکته ها، در نلغزی و رسی تا انتها، زانکه از قرآن بسی گمره شدند، زان رسن قومی درون چَه شدند. مر رسن را نیست هیچ عیب ای عنود، چون ترا سودای سربالا نبود. در اشعار خیام ایمان حقیقی موج می زند منتهی بعضا اشعار او را برای تایید و اثبات افکار منحرف و غلط خودشان می خوانند و از آن بعنوان الحاد استفاده می کنند. خیام خودش تمام پاسخها را می دانسته و نزد خود _در پس افکار و اشعار طعنه امیزش_نگه داشته، اگر پاسخی نداشت اینگونه سوال طرح نمی کرد. او می‌خواهد مخاطب خودش به درک برسد. تمام اشعار خیام چالشی ست.فقط کسی را می طلبد که از افکار ایشان آگاه باشد. عرفا با دو جبهه سخن می گفتند یکی ظاهر پرستان و زاهدان، دیگری منکران. زاهدان آنها را تکفیر می کنند و ملحدان از گفته آنها سواستفاده و اشعارشان را تفسیر برأی و تحریف می کنند. 

 

علی زینلی در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۷۴:

بنظرم که خیام منظورش این بوده که، من سرنوشتم محتوم هست از روز ازل. اگر این اتفاقات داره توی زندگی برام میفته پس به حتم همان بوده که آنجا هستم یا بوده ام و حالا هم اینجا_در دنیا_ هستم. یعنی داستانم در دنیا و در روز الست درسته و این دو با هم مطابقت داره! دیگه بقیه موارد هر کسی یه نسبتی از ظن و کیش دلخواه خودش به خیام می چسبونه با اون کاری نداره! میگه من بهتر از همه میدونم چه کاره ام یا شما؟ خودم میدونم هر چه داره برام اتفاق میفته من همون هستم _در عالم فوق_.

ایشون با مکاشفه عرفانی حقیقت خودش رو دریافت و استخراج میکرده و سربسته داره میگه: من میدونم که هستم!

دو تا قضیه است اینجا. یه چیزی که خیام خودش داره راجع بخودش و فلسفه وجود خودش حتی ماقبل از آغاز آفرینش درک می کنه و میگه اتفاقاتی که چه در زندگی روزمره و دنیا و چه در مکاشفات عرفانی ش افتاده است را بصورت شعر عنوان میکنه و میگه به یقین من این هستم و دقیقا من این هستم. یعنی بابا من خیام هستم شاعر هستم منجم هستم من این بودم از آغاز باید این میبودم چون دیده که باید برای این ماموریت می‌آمده زندگی می‌کرده خیام نیشابوری می‌شده و می‌رفته به همان جا که آمده و ایفای این نقش رو قبول کرده!  منتهی یه مقوله هم گمان مردم رو راجع بخودش پاسخ داده و گفته است که من بهتر از شما میدونم که گبرم یا بت پرستم یا شما؟؟ اصل مطلب اینه که بابا من هر چه هستم پس هستم دیگه شما چرا خودتو اذیت می کنی! میگن وقتی انسان از دنیا میره ناگهان همه چیز از جلوی نظرش رد میشه و اون متوجه میشه که همه چیز دقیقا سر جایش اتفاق افتاده و هیچ چیز توی این پازل زندگی جابجا و بی دلیل جورچین نشده بود پس نگران نباش این که برات اتفاق میفته و افتاده همان هست که از پیش تعیین شده بود. یا همان بود، که بودی. حتی اگر اختیار، اختیار کنید باز هم همین اتفاقیست که افتاده و واقعا شما اختیار خودت رو پیاده کرده بودی! دانستن این موضوع تطبیق کار دنیاست با چیزیست که پیش از این در عالم فوق ما اتفاق افتاده. یعنی شما اینی که هستی، بودی. همه چیز درست داره اتفاق میفته! مخصوصا پیام برای ملحدان هست که میگه من خودم "مشاهده و مکاشفه" کردم و دیدم که هستم. حالا تو میگی من کی هستم. خوبه والا...اگر هستم پس هستم. اما نیستم. 

حالت اشعار خیام به چالش کشیدن ذهن است.

 

علی زینلی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۰ - قصهٔ خواندن شیخ ضریر مصحف را در رو و بینا شدن وقت قرائت:

سلام

دو اصطلاح عشقانی _تعجب و صبر_ بعلاوه نکات عرفانی دیگر در شرح این داستان وجود داره.

در جای‌جای ابیات این بخش و ادامه داستان در بخش بعدی در مورد تعجب صحبت شده! تعجب یا حیرت، یکی از ادراکات عرفانی ست.

شیخی که مصحفی در خانه کور می بیند. و تعجب می کند : که کور را چه به کتاب.

ولی صبر پیشه می کند! تا عاقبت به کشفی نائل می شود.

کور در واقع نماد هر کسی می تواند باشد هر کس که درکی از بطن و رموز دنیا و معانی کتاب های آسمانی ندیده. و بینش و بصیرت لازم رو نداره.

کور وقتی به مرحله ای رسیده که پی برده از این درک هیچ ندیده به مرحله ی تمنا رسیده. او از کار خدا در تعجب افتاده. تمنا کرده، که ای خدا چقدر جالب  کور خلقم کردی بدون اونکه آب از آب تکون بخوره! این تعجب داره که با این باحالی و با این همه درایت منو کور خلق کنی! پس حالا که تونستی اینجوری منو کور خلق کنی پس میتونی بینایی به من ببخشی. جالب اینجاست که کور، وقتی به کوری خودش پی میبره متوجه وجود روشنایی میشه. اون میفهمه که چیزی واری این ندیدن هست و اون باید دیدن باشه! بنابراین از کوری خودش در حیرت بوده! البته حیرت یکی از ادراکات عشق است و "درک "چیزی ست غیر قابل انتقال.

کوری و بینایی هر دو می‌تواند تبدیل به حیرت انسان شود اینکه چگونه انسان می‌تواند مشاهده کند. یا اینکه تاکنون در حالتی بوده که حجابی او را پوشانده بوده و نتوانسته خوب مشاهده کند هر دو تعجب برانگیز است. البته این کلماتِ خیلی ساده، هرگز درک "تعجب" و حیرت را به کسی منتقل نمی کند. مگر اینکه خود شخص از خدا بخواهد و بعد هم "صبر" بخرج دهد تا "کشف" کند. خلاصه اینکه آن شخص با درخواست از خدا دارای نور علم و آگاهی شب نوردی شد که به بطن و رموز قرآنی دست پیدا می کرده.

او حریص به خواندن کتاب بود. این حرص همان تمایل و آتش اشتیاق و تمنای او بود. تمنا، تمایل یا اشتیاق اینها لازمه ورود شخص به لایه های پنهانی و معرفت است. این تمایل و کشش را خداوند در وجود همه گذاشته، منتهی آتش آن دامن همه را نمی گیرد. تمایل سنگ زیر بنای هر حرکتی ست. کور هم تمایل بخرج داده بود و حریص به دانستن بود. خواندن کتاب، سر زدن به مکان‌های مختلف و پرسیدن سوال، همگی نشانه های تمایل یک شخص است. البته انسانهای زیادی هستند که تمام اینکارها را می کنند اما کمتر به چیزی دست پیدا می کنند مشکل این دست افراد این است که وقتی کتاب می خوانند و شیرجه می زنند و غور می کنند غافل بوده اند چرا که از خدا طلب راهنمایی نکرده اند و به اراده و دانش خود متکی بوده اند. آن کور اما دعا کرده و از خدا درخواست کمک کرده بود.

تمایل و اشتیاق انسان را خدا شعله ور می کند. هر کس که آتش شوقی و تمایلی دارد آن را خدا در وجودش گذاشته و نمی تواند از خودش باشد. همه این نکات عرفانی در این داستان نهفته است. (و قل رب زدنی علما...)

 

علی زینلی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۹ - کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمد را صلی‌الله علیه و سلم بتسخر خواند:

سایت گنجور سلام . اگر کامنت من مورد تایید بود، این یکی مطلب رو بذارید.

 

مسخره گر سخت کیفر می شود. فرقی نمی کنه حالا پیامبر را یا هر انسان دیگه ای! بلاخره انسان کرامت داره و خلقت خدا رو نباید به سخره گرفت. بلعم باعورا هم خواست تا موسی پیامبر را نفرین کنه دهنش کج و زبانش لال شد. دنیا از خوبی و بدی و یا نیکی و شر درست شده. اگر کسی با لعن و نفرین همسو بشه کج و معوج میشه سکته میزنه یه بلایی سرش میاد توقع نداشته باشه چهره اش نورانی بشه! بخاطر همین مسیح یا حضرت محمد کسی رو نفرین نمی کرد و همش می گفت خدایا آنها را ببخش زیرا نمی دانند. البته لعن با نفرین هم تفاوت داره! لعن یعنی اعلان برائت و دوری جستن و نپسندیدن اعمال ناپسند. ولی نفرین یعنی درخواست بدی از کائنات برای کسی؛ همین‌جاست که اگر کسی چنین درخواستی از کائنات بکنه در واقع خودش هم مورد غضب قرار می گیره و با نفرین و بدی همسو میشه و شامل حال خودش هم میشه. پیامبران معمولا لعنت می فرستادن و اعلان برائت می کردند اما نفرین نکردند. برای افرادی که آزار می دیدند طلب بخشش می کردند. وقتی طلب بخشش و آمرزش می کنیم رحمت خدا شامل حال خود شخص هم میشه. اون شخصی که پیامبر رو مسخره کرد نمی‌دونست که گندم از گندم روید و جو هم ز جو. بنده ی خدا وارد قسمت شر شده و با اون همسو شده دهنش کج شده. بلاخره انسان وارد گنداب که بشه بخواد یه قسمتی رو برداره بریزه روی کسی خودش هم لجن میشه . الان هم خیلی ها دهنشون کج میشه حتما که به پیامبر که فحش ندادن ولی به یکی یه چیزی گفتن! توی فرهنگ مردم قدما بود که می گفتند : منا مکن. یعنی کم و کسری کسی رو هی به روخش نکش که به سر خودت میاد و به همون درد مبتلا میشی. 

گریه، یکی از رموز عرفانی ست که مولانا به کلید اون پی برده! گریه خودخواسته وجود نداره. کسی نمیتونه ساختگی گریه کنه و خدا یا کائنات رو گول بزنه. در واقع اشک از ذهن استارت می خوره و گریه یک هدیه است از  جانب خدا؛ یک میل و جستجوی برای پیدا کردن معشوق است. این گریه و میل باید از جانب خدا به عاشق داده شده باشد و خودخواسته و تصنعی نیست. 

چون خدا خواهد که مان یاری کند

میلمان جانب زاری کند

یعنی خدا با میل به گریه ای که خودش به انسان میده استارت چیزی رو در درون آدم فعال و یاری می کنه و انسان خودش نمیتونه زور بزنه تا گریه کنه! الان کسی نمیتونه در لحظه گریه کنه و بگه من خودم میخوام گریه عرفانی و عاشقی سر بدم! چون خودخواسته نیست. 

با جاری شدن اشک دل و ذهن آدمی به لطافت بیشتری میرسه و غبار از سر راه کنار میره و دیدار نزدیکتر میشه. میشه گفت خدا غیرت داره و اگه کسی دنبالش باشه خودش رو بهش نشون میده. در حقیقت خودش داره دنبال خودش میگرده و ما این وسط بیخود داریم دست و پا میزنیم فقط باید از سر راه خدا کنار بریم تا دیدار خودش با خودش رو ببینیم. رحم کنید به کسی که چشمش از دوری دیدار خدا اشکبار است. تا خدا همان هدیه اشک و گریه مخصوص (نوعی گریه است که با گریه هایی که تا حالا شنیدید فرق داره و فقط باید شخصا سرازیر بشه و تجربه کنید این گریه های خاکی با اون گریه های مافوق تفاوت زیادی داره! کوه کوه گریه می باره کوه کوه و ناخواسته!) اگه چنین اشکی آسمانی هدیه میخواهی پس، رحم کن بر اشکبار. بر اون شخصی که چنین گریه کرده ظلم مکن، فحش مده، مسخره مکن، نفرین مکن، دسیسه مچین، غیبت مکن وگرنه یا دهنت کج میشه یا یه بلایی سرت میاد! بلاخره مولانا توی این بخش دو موضوع عرفانی رو بیان کرده، یکی اینکه با بدی و پلیدی همسو نشید و اگر شدید توقع حلوا و شیرینی نداشته باشید چون وارد بخش شر دنیا شده اید. یکی هم گریه است که در جاهای دیگه از مثنوی به آن اشاره کرده. مثلا داستان گریه کردن کودک حلوا فروش و شیخ احمد خضروئیه. تا نگرید کودک حلوا فروش دیگ رحمت نمی آید بجوش. یا همون دفتر اول مثنوی که پادشاه پا برهنه میره مسجد و گریه می کنه و در محراب بخواب میره و خواب پیر و راهبری می بینه که کنیزک رو قراره شفا بده! گریه درب ورودی دل هست! خدا توی دل هست! دلهای سنگی خدا رو حبس کردن و درب خونه رو گل گرفتن! گریه یکسری چیزها را در جسم و روح فعال میکنه بعد از هر گریه آدمی سبک تر میشه چیزهایی که نمی تونه بیان کنه از طریق گریه تخلیه میشه و اشغال هایی که سد راه هست رو بیرون میریزه. البته گریه ای که نه از این عالم آمده باشه. هر چیزی که در این دنیا هست نمونه حقیقی اش با آنچه ما تا کنون دیده ایم تفاوت داره گریه هم همینطوره  ای بسا که انسان از شب تا صبح گریه کنه ولی دردش کم نشه و دچار افسردگی و کوری هم بشه منظور مولانا هم نوع دیگری از گریه است! نه این گریه که تا حالا دیدید. 

 

sunny dark_mode