گنجور

حاشیه‌گذاری‌های سیدحسین ملک

سیدحسین ملک


سیدحسین ملک در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

۱- فاعل در مصرع اول حذف شده. فاعل همان «تو» ی ابیات قبل است:

[تو] اگر این تن [را] کم تندی، راه دلم [را] کم زندی.

۲- تَنَدی، فعلی ست که از اسم «تن» جعل شده. مثل «حرفیدن» یا «چتیدن» که امروزه به کار می بریم. با این توضیح «تنیدن» یعنی تنی کردن یعنی هرآنچه لازمه تن بودن است را انجام دادن و...

۳- «راهِ دلم» اضافه تشبیهی است: «دل من» مانند یک «راه» پیمودنی است.

بنابراین زدنِ راه دل من یعنی «دل من» که به یک راه تشبیه شده، تخریب شود.

۴- بنابراین مصرع اول یعنی:

تو اگر این تن (تن من) را کم در اختیار بگیری، دل من که مانند یک راه است را کم تخریب می کنی.

۵- «راه» در مصرع دوم استعاره از «دل من» است و به آن اشاره دارد. (این بار در تشبیهِ [«دل من» مانند یک «راه» پیمودنی است] مشبه حذف شده است)

بنابراین «راه شدی» یعنی تو «دل من» شدی، در نتیجه «تو»، نه تنها «دل من» را تخریب می کند بلکه یک مرحله بالاتر خودش، «دل من» می شود، یعنی «دل من» مطلقا نفی می شود و از بین می رود.

۶- «دلِ من» ترکیب اضافی تعلقی است یعنی «من» (مضاف الیه) مالک «دل» (مضاف) است.

پس از بین رفتن «دلِ من» به معنای نفی تعلق و حاکمیت «من» بر «دل» به صورت تام و تمام است. (تمایلات «من» دیگر در «دل» هیچ اثری ندارد)

۷- بنابراین طبق قاعده ای که در مصرع اول ساخته شده (۴) وقتی «دل من» که مانند راه است، به طور کامل از بین می رود، در نتیجه به طور مطللللق «تو»، تنِ «من» را تنی کرده است، در اختیار گرفته و هر آنچه لازمه تن بودن آن است را انجام می دهد. این «تنی کردن» شامل تمااام هویت، اراده و وجود «من»  است، یعنی از «من» به طور کامل نفی هویت وجودی شده و «تو» آن هویت را در تمام ابعاد تصاحب کرده است.

۸- بلافاصله گفته می شود تا نبدی این همه گفتار مرا:

چون «من» کامل از بین رفته، طبیعتا گفتارش نیز از بین می رود،  به همین دلیل از «نبدی» که مخاطبش «تو» است استفاده شده چرا که «من» دیگر وجود ندارد و «تو» تن آن را به طوور کاملل تنی می کند و هویت و اراده «من» کاملا در اختیار «تو» ست.

۹- در تمام ابیات قبل از این بیت، راوی (من) هر آنچه بیرون از خود است را نفی  می کند و می گوید همه آن ها «تو» است، اما در کنار «تو»، راوی یعنی «من» هم وجود دارد که چنین نفی ای می کند و در خواست هایی هم از «تو» دارد، ولی در این بیت راوی  خودش را هم یعنی درونش یعنی «من» را نفی می کند و همهه چییز به طور مطلقق «تو» می شود. در نتیجه دیگر «من» ی وجود ندارد که بتواند چیزی بگوید و شعر به طور طبیعی تمام می شود.

۱۰- «منِ» مورد اشاره این بیت و کل  شعر «منِ» این جهانی است که در ظرف این جهان تنی می کند و تمام امورات مرتبط به تن را انجام می دهد. مراد از تن تمام هویت هر فرد در این جهان است و تمام آنچه بتوان در مورد او، در این جهان گفت یا فکر کرد، را شامل می شود. این «من» به طور کامل در این بیت نفی و از بین رفته و به طور کامل «تو» جای آن را گرفته است. «منِ» دیگری که مربوط به عالم دیگر است و عرفا از آن می گویند در این بیت به آن اشاره نشده است. پس آن «من» چه می شود؟ و تکلیفش چه می شود؟ شاید بتوان گفت آن «من» همان «تو» یا لااقل در وحدت با آن «تو» یی ست که در تمام شعر به آن اشاره شده است و همه چیز نفی و فقط آن اثبات می شود و باقی می ماند.

 

 

بنابراین مطابق گفته‌های بالا به طور خلاصه بیت چنین معنایی می‌تواند داشته باشد:

 

تو اگر تن من را کم در اختیار بگیری دلم که مانند یک راه است را کم تخریب می‌کنی

تو دل من شدی یعنی دلم را به طور کامل تخریب کردی و هویتش را مطلقا نفی کردی [بنابراین تن من را کاملا در اختیار گرفتی، من دیگر از خود هویت و اراده‌ای ندارم و هویت و اراده من کاملا در اختیار توست] پس اراده‌ای از خود برای سخن گفتن و زدن این حرف‌ها نیز ندارم و دیگر نمی‌توانم سخنی بگویم.

 

 

sunny dark_mode