گنجور

حاشیه‌گذاری‌های وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com

تاریخ پیوستن: ۱۵م بهمن ۱۴۰۰

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۳۰


وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۴۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱:

انصافا قدم ارزشمندی برای خدمت به ادبیات گررانسگ فارسی برداشته اید
برای قدر شناسی از زحمت شما من هم در حد توان همکارس می کنم

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱:

شال بستن و قدک پوشیدن : دو کنایه به معنای آمادگی برای رفتن و رها کردن . قدک: لباس نخی تیره رنگ است
بنازم کنایه از پسندیدن، آفرین گفتن و دست مریزاد
دست شستن: کنایه از انصراف و رها کردن و پشیمانی
دست بی نمک: دستی که خوبی های آن را نمی بینند و از آن قدردانی نمی کنند
دست بی نمک را در همه دریاها شستن : کنایه از رها کردن و ترک همیشگی است
معنای بیت ساده است: برخیزم و بروم زیرا قدر خوبی های مرا نمی دانند
این معنای ساده با بیانی پر از کنایه آمده شال، قدک، شستن دست، نمک و همه دریاها هیچ کدام در معنای حقیقی خود به کار نرفته اند و معنای حقیقی آن ها ربطی به موضوع ندارد. زیبایی شعر در استفاده از کنایه است

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵:

معنا و مقصود بیت: عاشق محبت هستم و وجودم آکنده ار عشق است
خریدار : کنایه از خواهان و مشتاق
گرمی بازار: کنایه از رونق و رواج
قامت دل: استعاره مکنیه؛ دل تشبیه به انسانی شده که قامت دارد
زیبایی در استفاده از دو کنایه و یک استعاره است. تناسب بین خریدار و بازار و نیز دوختن و قامت و لباس و تار و پود از این جهت ادبی و زیباست که همگی در معنای غیر حقیقی به کار رفته اند

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹:

فرهنگ و ادب فارسی میراث گران¬بهای چندهزار سالۀ ملّتی باریک¬اندیش، نکته¬سنج و پراحساس است. احساس لطیف این دوبیتی از باباطاهر، قطره‌ای از دریای بیکران لطافت در فرهنگ و ادب فارسی است.
عزیزا کاسۀ چشمم سرایت
از آن ترسم که غافل پا نهی تو
میان هر دو چشمم جای پایت
نشیند خار مژگانم به پایت
ابیات بالا برکة آرام و ساکت ذهن را دچار موج و تلاطم و جام روح را لبریز از عشق توأم با شگفتی می‌کند. دنیای عاشق، دنیای جنون و دیوانگی است، حساب و کتاب و معامله ندارد و با معیارهای دنیایی و عقلانی سنجیده نمی‌شود؛ زیرا عشق اسطرلاب اسرار خداست و مایۀ برتری و تمایز آدمی از حیوان. این دلدادگی و جنون چون دانه‌های درشت الماس در ابیات بالا متبلور شده است. به¬راستی اگر بخواهید میزان ارادت و دلبستگی خود را به کسی نشان دهید، از چه تعبیرهایی استفاده می¬کنید؟ هنرنمایی و قوّت طبع باباطاهر در این است که محبوب را عزیزتر از چشم خود می‌داند؛ امّا از فرمول تکراری و بازاری تو «عزیزتر از چشم من هستی» استفاده نمی‌کند. شاعر آرزو می‌کند که محبوبش با قرارگرفتن در جایگاه چشم او، ساکن و مقیم همیشگی در خانۀ چشمش شود و آن¬قدر رفت و آمد کند و پا بر دو چشم او گذارد که فرورفتگی و جای پایش در صورت او آشکار و نمایان شود.
در بیت دوم، نگرانی خود را این می‌داند که در این رفت و آمد و اقامت همیشگی، ظریف‌ترین عضو بدن عاشق، یعنی مژه‌هایی که حافظ چشم هستند؛ مانند خاری در خشن‌ترین عضو بدن محبوب فرورود. شاعر با این تعبیر هنری، بی‌ارزش‌ترین عضو بدن محبوب را عزیزتر و گرامی‌تر از مژه‌های خود می‌داند. 

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

عشق به زندگی در نهاد بشر به ودیعت نهاده شده، به¬همین سبب، از مرگ می‌هراسد، زیرا آن¬سوی زندگی، تاریکی و ابهام است. بشر با هرچیزی که از آن بی‌خبر است، دشمنی می‌ورزد به همین سبب، مرگ را به این سبب که در پس پردة ابهام است، خوش نمی‌دارد. از نکته‌های قابل تأمّل در این¬خصوص اینکه چرا آدمی به-طور طبیعی، وقتی با سختی و مرارت بسیار دوران کودکی و یادگیری را طی می¬کند، مستی و غرور جوانی را پشت سر می¬گذارد، تجربه‌های تلخ و شیرین به¬دست می‌آورد، امکانات زندگی را فراهم می‌کند، قسط‌هایش به¬پایان می‌رسد ... فرصت زندگی از او سلب می‌شود.
او که در جوانی هزار خواستۀ بی‌پاسخ داشته است، چرا در دوران کهن‌سالی و رشد و کمال، باید بار سفر ببندد و با دنیا و عزیزان خود وداع کند و پا در جایی گذارد که از کم و کیف آن بی‌خبر است؟
واقعیت این است که آدمی در دوران کهولت و رویارویی با مرگ، دچار حیرت و شگفتی می‌شود و از خود می¬پرسد: این¬همه رنج و عذاب برای رشد و کمال، این¬همه تلاش برای یادگیری و گردآوری لوازم زندگی، این¬همه تجربه‌های تلخ جوانی و عبرت و پشیمانی چرا باید به مرگ ختم شود؟
خیام این موضوع را در قالب تمثیلی زیبا با زبانی فاخر و ادبی مطرح کرده است. کوزه‌گری کوزه‌هایی در نهایت زیبایی و ظرافت به¬گونه‌ای می‌سازد که عقل و خرد او را می‌ستاید، بعید نمی¬نماید که این ستایش، اشاره¬ای به تبریک خداوند به خود، در زمان آفرینش آدم دارد. عقل به سبب بزرگی و عظمت آدمی با فروتنی و احترام، او را بوسه¬باران می‌کند. اما همین¬که جام‌های لطیف و شگفت را می‌سازد، آن‌ها را به زمین می‌زند و خُرد می‌کند.
سعدی نیز عمر طبیعی را برای آدمی کافی نمی‌داند، احساس می‌کند که مشکلی در کار است و برای به‌کاربستن تجربه‌های جوانی، عمر دیگری در این دنیا لازم است:.
مرد هنرمند هنرپیشه را
تا به یکی تجربه آموختن
عمر دو بایست در این روزگار
با دگری تجربه بردن به¬کار
این ابهام و اعتراض در سخنان بسیاری از بزرگان ازجمله فردوسی در آغاز داستان رستم و سهراب، ناصرخسرو، ابوالعلای معرّی و... دیده می‌شود.
خیام در جایی دیگر می‌گوید:
اجزای پیاله‌ای که درهم پیوست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
بشکستن آن روا نمی¬دارد مست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
در جاییکه یک مست به خود اجازه نمی‌دهد یک کاسه را بشکند، چگونه خداوند هستی، جام وجود آدمی را به زمین می¬زند؟
از این پرسش خیام برخی بوی کفر و بی‌ایمانی به قیامت را استشمام کرده‌اند. برخی نیز گفته‌اند: خیام با طرح این پرسش، ضرورت وجود جهان پس از مرگ را اثبات کرده است. بدین معنا که جهان هستی بدون زندگی دوباره عبث و بیهوده شده، با حکمت الهی ناسازگار است. به همین سبب، در دیدگاه‌های دینی و عرفانی، مرگ تولّدی دیگر برای زندگی در جهانی بزرگ¬تر است، همان¬گونه که جنین با رشد چشم و گوش و دهان و ... باید از رحم مادر خارج شود تا بتواند ببیند، بشنود، سخن گوید و ...، انسان‌های کمال¬یافته نیز باید وارد دنیای جدید شوند، زیرا این دنیا ظرفیت لارم را برای یک انسان رشدیافته ندارد.
اما حقیقت این است که عشق عموم انسان¬ها به زندگی، در این دنیا به¬قدری زیاد است و آن¬قدر از مرگ هراس و وحشت دارند که زنده¬ماندن در این دنیا را حتّی در زمان ضعف و پیری، به زندگی در دنیای دیگر ترجیح می‌دهند.

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۶۲:

موضوع این دو بیت، مرگ و حتمی¬بودن آن است در امثال و حکم دهخدا بیش از دویست نمونه شعر و ضرب‌المثل با موضوع حتمی¬بودن مرگ آمده است. آنچه قابل تأمل است اینکه مگر کسی در قطعیت مرگ تردید دارد که این¬همه از مرگ گفته‌اند؟ دیگر اینکه این تصویر ترسناک در این دوبیتی به چه منظور آمده است.
نکتۀ مهم این است که خبر از مرگ، در آثار ادبی معنای ثانویه¬ دارد، منظور هیچ گوینده‌ای این نیست که مردم! بدانید روزی شتر مرگ در خانة شما می¬خوابد؛ زیرا امری بدیهی است، معنای دوم این بیت هشدار و یادآوری است که آدمی در هر جایگاهی باشد، به¬ناچار پایان کار او قبر و مردن است بنابراین باید هشیار و آگاه زندگی کرد.
نتیجۀ سخن آنکه، زندگیِ ناپایدار را نباید با سختی و مشقّت گذراند، نباید به¬گونه‌ای دلبستة آن شد که دل‌کندن از دنیا و فکر و خیال مرگ، مایۀ رنج و عذاب شود. ازآنجاکه صابونِ مرگ به تن همگان می‌خورد، حیف است که نام نیک از خود به¬جا نگذاریم و عامل ستم و تجاوز به حقوق دیگران شویم.
این ویژگی زبان ادبی و هنری است که با یک خبر، ده¬ها و صدها معنی را به گوش مخاطب سرازیر می‌کند. از دیگر سو، باباطاهر با آوردن کلمات متضاد شیر و مور، با توجّه به قدرت شیر و ضعف مور، به طیف وسیع و گستردۀ انسان¬ها از کوچک و بزرگ، اشاره کرده؛ همچنین با اشاره به میر، این نکته را یادآور شده است که مرگ، فقیر و غنی، والامقام و دون¬مایه نمی‌شناسد. زیبایی موسیقایی مور و میر و شیر نیز پیرایه‌ای زیبا به گردن این دو بیت است. گذر از لب گور در معنای کنایی مردن، بیان را فاخر و وزین کرده است.
امّا تصویر وحشتناک جشن و پایکوبی موران برای چیست؟ بزمی که سفره¬ای در آن گسترده شده، خوراک آن وجود نازنین آدمی است و مهمانان آن مورانی هستند که با جشن و شادی ذرّه¬ذرّۀ تن نازک ما را نوش جان می‌کند. این تصویر وحشتناک به¬منزلۀ زنگ خطری برای انسان‌های مست و غافل است تا زندگانی دو روزه را با هشیاری و آگاهی طی کنند و در هنگام مرگ دچار حسرت و پشیمانی نشوند.
بابا در یک دو بیتی دیگر همین هشدار را به زبان دیگری می¬گوید:
دلا اصلا نترسی از ره دور / دلا اصلا نترسی از لب گور
دلا اصلا نمی¬ترسی که روزی / شوی بنگاه مار و لانة مور

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۶ - این قطعه را برای سنگ مزار خودم سروده‌ام:

در صحن حرم حضرت معصومه، اتاقی به نام خاندان پروین اعتصامی وجود دارد که پروین همراه خانواده و نزدیکان خود در آنجا دفن شده است.
بر سنگی که به دیوار این اتاق چسبیده، قصیده‌ای از پروین اعتصامی با عنوان «این قصیده را برای سنگ مزار خود سروده‌ام» دیده می‌شود. این قصیده، با بیت زیر شروع می‌شود:
این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
استفاده از «این» در ابتدای کلام، ازلحاظ ادبی معنادار است «این» می‌تواند نشانۀ تعظیم، تحقیر یا ترحّم باشد؛ چنان¬که گویند: این را خودت نوشتی؟ لحن موجود در این پرسش می‌تواند نشانۀ احترام یا توهین باشد؛ امّا در قصیدة بالا، «این» در معنای ترحّم به¬کار رفته است و نشان از ضعف و ذلّت و بدبختی وخواری دارد. استفاده از خاک و آن¬هم از نوع سیاه، به¬جای بستر نرم و گرم، روح لطیف را می‌خراشد؛ امّا این مقیم خاک سیاه کیست؟ او ستارۀ آسمان ادبیات ایران، پروین اعتصامی است: «اختر چرخ ادب پروین است.»
فاصلۀ خاک از آسمان نشان از شدّت ذلت و خواری دارد زیرا از آسمان به زمین افتاده است. چرخ ادب به-معنای آسمان ادبیات است. پروین اعتصامی در آسمان ادبیات ایران، ستارۀ درخشانی بوده که امروز رختخواب نرمش خاک سیاه شده است. در عین حال ستارة روشن و منبع نور بوده به خاک سیاه نشسته است. تضاد موجود بین خشونت خاک سیاه و و نرمش بالین، همچنین تناسب بین اختر، چرخ و پروین زیوری زیبا در گردن این بیت است.
در این بیت به شکست خود در زندگی و جدایی از همسرش اشاره کرده است. نکتة ادبی در این بیت کاربرد دو کنایة متضاد تلخ و شیرین است. معنای اولیة این دو واژه برای خوراکی است. گاه در معنای دورتر و ثانویه به منظور بیان سختی و راحتی به کار می روند. این تضاد یک تضاد فنی و هنری است زیرا هردو در غیر معنای خود به استخدام درآمده¬اند.
گرچه جز تلخی از ایام ندید هرچه خواهی سخنش شیرین است
در بیت بعدی با روح و احساس خواننده بازی می‌کند زیرا می‌گوید:
خاک در دیده بسی جان¬فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
پروین تنها در خاک سیاه مسکن نگزیده، بلکه چشمان او پر از خاک است و سنگی سیاه بر سینه‌اش سنگینی می‌کند. کار به اینجا ختم نمی‌شود، بدتر از بد اینکه هیچ دوست و آشنایی در کنار او نیست؛ بلکه تنها غمگین و محزون اسیر خاک شده است:
دوستان به که از او یاد کنند
دل بی‌دوست دلی غمگین است
پروین معلم اخلاق است از مخاطب می¬خواهد که با دیدن او در زیر خاک عبرت گیرد و رفتار انسانی داشته باشد:
بیند این بستر و عبرت گیرد هرکه را دیدة عبر¬ت¬بین است
در بیت بعد به خواننده یادآوری می‌کند که این راه دشوار به گروه خاصّی اختصاص ندارد، فقیر و پولدار، پیر و جوان نمی¬شناسد :
هرکه باشی و ز هرجا برسی
آدمی هرچه توانگر باشد
آخرین منزل هستی این است
چون بدین نقطه رسد مسکین است
اما چه می¬توان کرد، مرگ چیزی است که چاره¬ای ندارد و باید درمقابل آن تسلیم بود:
اندر آنجا که فضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است

بیت بالا یادآور این بیت مولوی است:
در کف شیر نر خونخواره¬ای غیر تسلیم و رضا کو چاره¬ای
حاصل تجربۀ پروین در قالب آخرین بیت به خوانند این است: خوشا به حال کسانی که در این دنیای ناپایدار مرهم زخم‌های دیگران هستند:
خرّم آن دل که در این محنت¬گاه
خاطری را سبب تسکین است

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۶ - این قطعه را برای سنگ مزار خودم سروده‌ام:

با سلام و عرض ادب
در حواشی مفصل این شعر از زیبایی این قطعه سخن رفته و کمتر به نکات زیباسناسانه این قطعه اشاره شده است

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۰۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:

با سلام و عرض ادب
مطالب بسیاری در حاشیه این رباعی آمده متاسفانه اغلب خارج از موضوع ایت
خواننده با خواندن آنها و صرف وقت به نتیجه خاصی نمی رسد
چنین جدل های حاشیه ای باید حذف شود

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹:

به نظر می رسد کاسه بهتر از کانه باشد زیرا کاسه بیگانه با زبان بابا طاهر نیست از طرف دیگر کاسه ظرفی است که چشم در آن جای دارد بنابر این بابا می گوید آرزویم این است که چشم نداشته باشم و خانه تو در کاسه چشم من باشد

۱
۲