گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سید حسن غزنوی

صبح ملک از مشرق اقبال سر بر می زند

نور خورشیدش علم بر چرخ اخضر می زند

هر نفس گردون غرامتهای دیگر می کشد

هر زمان دولت بشارتهای دیگر می زند

آسمان روی زمین را حسن جنت می دهد

مشتری صحن جهان را آب کوثر می زند

چرخ گوئی چتر مروارید می سازد به شب

پس بروز از ماه و زهره زرو زیور می زند

زر گر قدرت ز سیم ماه و زر آفتاب

از پی سلطان ملکشه تخت و افسر می زند

دست ضراب طبیعت بر نشاط نام او

بر دم طاوس پنداری که هم زر می زند

ای جهان از فتنه تا صد سال دیگر ایمنی

زانکه از رنگ ملکشه بوی سنجر می زند

منت ایزد را جهان فر ملکشاهی گرفت

بانگ نام و دولتش از ماه تا ماهی گرفت

نقش دولت بین که ناگه از نقاب آمد پدید

آب حیوان بین که باری از سراب آمد پدید

از غم سلطان جگرها خون شد آنگه ملک را

راستی از خون تازه مشک ناب آمد پدید

آن گل از بستان شاهی گر نهان شد زیر خاک

منت ایزد را که باری این گلاب آمد پدید

مصطفی گر کرد هجرت مرتضی جایش گرفت

مشتری گر گشت پنهان آفتاب آمد پدید

نور خورشید ار سحابی برد نا شکری مکن

کاخر این باران رحمت از سحاب آمد پدید

آتش فتنه جهان بگرفته بد اقبال بین

کز میان قهر آتش لطف آب آمد پدید

در شب غم دیده بود این روز را دولت بخواب

هم شد او بیدار و هم تعبیر خواب آمد پدید

منت ایزد را جهان فر ملک شاهی گرفت

بانگ نام و دولتش از ماه تا ماهی گرفت

منت ایزد را که عالم خسرو اعظم گرفت

جن و انسش طاعت آوردند و ملک جم گرفت

منت ایزد را که تیغ او چو تیغ صبحدم

بی زمان و هیچ اندیشه هم عالم گرفت

منت ایزد را که همچون خسرو سیارگان

گرچه از مشرق برآمد ملک مغرب هم گرفت

قهر او در رزم رسم موسی عمران نهاد

لطف او دربزم خوی عیسی مریم گرفت

جرم را بگذاشت عفو او و بس مهمل گذاشت

ظلم را بگرفت عدل او و بس محکم گرفت

منت ایزد را جهان فر ملکشاهی گرفت

بانگ نام و دولتش از ماه تا ماهی گرفت

خسروا گفتم سپهر ارکان شوی اینک شدی

پادشاه جمله کیهان شوی اینک شدی

در ممالک کوس اسکندر زنی آخر زدی

در عدالت به ز نوشروان شوی اینک شدی

از رخ دولت گل حشمت چنی اینک چدی

برتن امکان سر احسان شوی اینک شدی

طالع میمون تو حکم همایون کرده بود

کافتاب سایه یزدان شوی اینک شدی

بر در بغداد گفتا خواجه برهان دین

کای ملک تا پنج مه سلطان شوی اینک شدی

از ملکشه جد خود چون یاد کردی بخت گفت

خسروا والله که صد چندان شدی اینک شدی

منت ایزد را جهان فر ملکشاهی گرفت

بانگ نام و دولتش از ماه تا ماهی گرفت

خسروا ملک مبارک برتو میمون باد و هست

روزگار عالم آرایت همایون باد و هست

تا زمین و آسمان پر ذره و انجم بود

لشکرت از انجم و از ذره افزون باد و هست

رایت عالم گشایت جفت نصرت باد و هست

منظر خورشید سایت طاق گردون باد و هست

مهر رویت همچو روی مهر پر نور است و باد

صبح تیغت همچو تیغ صبح گلگون باد و هست

از سعادت آنچه گنجد در خم هفت آسمان

مقتضای طالع سعدت هم اکنون باد و هست

فی المثل گر آب حیوان باز یابد حاسدت

آب حیوان در دهانش زهر پر خون باد و هست

در ناموزون تو بخشی در موزون خازنت

زر ناموزون نثار در موزون باد و هست

منت ایزد را جهان فر ملکشاهی گرفت

بانگ نام و دولتش از ماه تا ماهی گرفت