حکایت کرد مرا دوستی که در گفتار امین بود و در اسرار ضمین، پیشرو ارباب وفا بود و سر دفتر اصحاب صفا، که: وقتی از اوقات که کسوت صبی برطی خویش بود و شیطان شباب در غی خویش، حله کودکی از نقش خلاعت طراز داشت و غصن جوانی از نسیم امانی اهتزازی، عمر را نضرتی و طراوتی بود و عیش را خضرتی و حلاوتی، درهر صباحی صبوحی و در هر رواحی فتوحی.
آندم که چرخ را سوی من دسترس نبود
چشم بد سپهر حرون در سپس نبود
و اندر طواف بیهده در کوی کودکی
خوف اذای شحنه و بیم عسس نبود
وقتی که می چکید زلب شیر کودکی
وزدست شیب در قدح عمر خس نبود
زمان فی اسرته ضیاء
و عیش فی بدایته سرور
فصبح العیش زانته الدراری
ولیل العمر حلته البدور
من در غلوای این غرور و در خیلای این سرور با زمره ای از ظریفان و فرقه ای از حریفان چون باد از صف بصف و چون باده از کف بکف میگشتیم و بساط را بقدم انبساط مینوشتیم.
با دوستان در بوستان از سر طیشی عیشی می کردیم، هر روز مضیفی تازه روی میدیدم و هر شب حریفی خوشخوی میگزیدم.
از غره غرای صباح تاطره مطرای رواح و از حد ذنابه روز پر نور تا حد ذوابه شب دیجور، گاه مشغول ملاهی و گاه مرتکب مناهی بودمی.
گه بر بساط عشرت دامن کشیدمی
گاهی ز دست خوبان باده چشیدمی
از آب جز نشان پیاله نجستمی
در خواب جز خیال چمانه ندیدمی
تا روزی یکی از جماهیر دهر و مشاهیر شهر که فتوت نامی داشت و در مروت کامی، خواست که اخوان صفا را بر گوشه وفا جمع کند و ابکار افکار هر یک را بازجوید و بخور و بخار هر یک را ببوید و کنه حال هر یک بداند و درج هنر هر یک بخواند.
با آن قوم هم کاسه و کأس گردد و با آن طایفه هم الفاظ و انفاس شود، یکی از آن طایفه که آشنائی داشت و بامر و نهی فرمانفروائی، میقاتی مرقوم و میعادی معلوم بنهاد.
از شبها شب یلدا معین بود و از خوردنیها خورش سکبا مبین، بر سکبای مزعفر معطر قرار دادند و لوزینه مدهن مکفن اختیار کردند.
چون اصحاب آن اشارت این بشارت بدیدند و این عبارت بشنیدند، آهار معده باحتماء یکهفته پیراستند و احراز این فائده را بیاراستند و حضور این مائده را بپای خاستند، صوفی وار لبیک اجابت را جملگی لب و دندان شدند و خوارزمی وار لقمه دعوت را همگی معده و دهان گشتند.
شعر:
جویان روم بسوی تو ای همچو ماه و خور
چون اوقات محسوب باجل مضروب رسید و ایام معدود بشب موعود کشید که آن اصناف اضیاف و کرام اشراف من الفلق الی الغسق بریک صفت و نسق بر زوایه مضیف رفتند، بامعده های مدبوغ واناهای مفروغ.
ریاضت مجاعت کشیده ورنج احتمای پنجر وزه دیده، هر یک چون نعامه آتش خوار گشته و چون همای استخوان خای شده.
هر یک جویان بطبع پاک و دلخوش
مانند نعامه لقمه های آتش
پیش از طلب آن غنیمت و اتفاق این عزیمت پیری ادیب غریب باما همراز بود و در مباحثه و منافثه هم آواز خواستیم تا از فائده آن مائده محروم نماند و بی ما آن شب مغموم و مهموم نگردد، صورت آن اجتماع از وی ننهفتیم و قصه آن لوت و سماع با وی بگفتیم.
پیر را در مسند استماع بنشاندیم و نص لود عیت الی کراع لاجبته بر وی خواندیم، پیر بزبانی قاطع و بیانی ساطع گفت:
ایها السادة مالی به عهد و لا عادة اسباب لذاتتان مهیا باد و کئوس را حاتتان مهنا، که تنزل بطریق تطفل عادت کریمان نیست و استجلاب فوائد باجتماع موائد جز سیرت لئیمان نه، الکریم یستضی ء بزیته و یلتقط کسرة بیته شعر:
و ان الحر لو آذاه جوع
صبور فی تلهبه قنوع
در کأس تو یک جرعه اگر هست بکش
وزکاسه و کاس دیگران دست بکش
از جگر خود کباب کردن بهتر که از کأس مردمان شراب خوردن، در این قالب مجوف چه خمر و چه جمر و درین تن مغلف چه خار و چه تمر، نه هر که نان دهد حاتم طی است و نه هر که خوان نهد صاحب ری، بسعادت بروید که من سر تطفل و دل تسفل ندارم.
فالحر یشرب من جفنیه فی الظماء
و ربما یرتضی العطشان بالحماء
گفتم الله الله درین ضیافت فرع مائیم واصل تو درین هیجاء نیام مائیم و نصل تو، پر خار باد بساطی که بی تو سپریم و بدگوار باد طعامی که بی تو خوریم.
پیر گفت آنچه من می گویم تعلم ارباب حقیقت است و آنچه شما می جوئید تحکم اصحاب طریقت، چون سخن از روی تحکم رود نه از روی تعلم شما را بر جان من فرمان بود ومرا جان در میان.
بدانید که شریعت ضیافت بکرم طبیعت اضافت دارد و این سنتی است مسلوک میان رعایا و ملوک، و کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یجیب دعوة المملوک.
ان راق خلکم او رق خمرکم
سیان خلکم عندی و خمرکم
قولو مقالا صریح ما بدا لکم
فالحکم حکمکم و الأمر امرکم
چون بر آن مائده موعود کالحلق المسرود بنشستیم و عقدهای احترام از گردن احتشام با نبساط و ابتسام بگسستیم، قوبت آنکه آفتاب منور از چرخ مدور از گریبان مشرق بدامن مغرب رسید و کحال شب سرمه ظلام در چشم روز کشید و مشک تاتار در عذار نهار دمید، حالت روز متغیر گشت و ردای صبح متقیر.
بگرفت از برای دل کینه توز را
زنگی شب ولایت رومی روز را
بنشاند آب تیره ز سیل شب سیاه
از آفتاب تابش و گرمی و سوز را
مضیف ظریف با جبه لطیف و دستار نظیف بیامد و گستردنی بگسترد و خوردنی بیاورد، خوانی بنهاد از روی عروسان آراسته نر و از زلف شاهدان پیراسته تر.
چون درج ارتنگ مزین بهزاز رنگ، بهر ظرفی ابائی و بهر گوشه ای انائی ابا از اناء لطیفتر و ظرف از مظروف ظریفتر، حیوان بری و بحری را شامل و شایع و الوان عتیق و طری را حامل وجامع، ثور با حمل دریک برج انباز گشته و سمک باطیر دریکدرج همراز.
اندر اطراف صحن اوپیدا
گور بیدا و ماهی دریا
یار و انباز کبک با تیهو
جفت و همراز بره با حلوا
در هر نوع حضرتی طرواتی و در هر لقمه لذتی و حلاوتی، هالات کاسات سکبا چون بدر درصدر جای گرفته و چشمه خورشید از صفای آن تیره شده و دیده در آن سکباج خیره گشته.
یلوح فی هالة الاناء
تلألؤ الشمس بالضیاء
کانها انار فی التجلی
کانها الماء فی الصفاء
سرکه او چون روی بخیلان و زعفران او چون رنگ علیلان، چون چهره عاشقان مخلل و چون لب معشوق معسل بمغز بادام ملوز و بشکر عسکری مطرز و بزعفران مطیب مزعفر.
برنگ چهره بیمار یک اندر وی
دوای دلشدگی و شفای بیماری
بوقت طبخ در او کرده است خوانسالار
زرنگ و بوی بسی زرگری و عطاری
و سکباجه تشفی السقام بطعمها
علی آنهاجائت بلون سقم
اذا زاره ایدی الرجال ترجفت
کایدی ثبار فی طلام نعیم
چون پیر را چشم بر انای سکبا افتاد لرزه بر اعضاء و اجزاء افتاد، حالی از جمع دستوری خواست و چون شمع بر پای خاست، چون باد رفتن را رای کرد و پای افزار درپای.
جماعت متحیر آنحال شدند و با یکدیگر در قیل و قال افتداند، بعضی بزبان ملامت کردند و برخی تدبیر غرامت، پیر بر فراز اصرار کرد و خود را بی ثبات و قرار، ملامت و غرامت بر سکون و اقامت اختیار کرد و بزبان فصیح این ابیات ملیح میگفت:
اودعکم الی یوم القیامة
بسحب العین هاطلة الغمامة
لقد اکرمتم ضیفا کریما
ولکن فی الحقیقة لاکرامة
و انی قد فررت و کم فرار
اذا فکرت احسن من اقامة
پس هر یکی از یاران و همکاران زبان بتلطف بیاراستند و موجب این تفریق از وی باخواستند، آن مجادله بتطویل رسید و آن مکالمه بتثقیل کشید.
پیر گفت ماشاء الله کان فان له شأنا، این در ناسفته نیکوتر است و این سخن ناگفته بهتر، پس اگر از اظهار این خبیه و اجهار این خفیه چاره نیست و این الحاح و اقتراح را کناره نه
بهمه حال امشب تنعم فرو باید گذاشت و این مائده از پیش برباید داشت که شرط میان من و این معطوم بعدالمشرقین است و جمع میان من و این معلوم کالجمع بین الاختین
این انعام در حق من موجب تکفیر است و این اطعام نزد من علت تعزیر، من از آن قوم نیستم که بطمع دانه در دام آویزم و از ملامت عاجل و غرامت آجل نپرهیزم، فرب نظرة دونها أسلات و رب اکلة تمنع اکلات.
مخور از روی شهوت و دونی
از پی آز و حرص افزونی
لقمه نان بود که دارد باز
از بسی لقمه های صابونی
حاصل الحال بعد طول المقال آن بود که بر گرسنگی سه روزه صبر کردیم و قطع را بر طبع آن فایده و رفع آن مائده جبر، تخم صابری در سینه بکاشتیم و خوان و سفره از پیش برداشتیم، او میرفت و دلهای غمناک و دیده های نمناک همگنان در فتراک او
جان رأی شتاب کرد چون او بشتافت
دل بر اثرش برفت چون روی بتافت
پس روی بوی کردند که ایها الشیخ نغصت حیاتنا فعوضنا عما فاتنا پیر گفت ای رفقه احرار و ای زمره اخیار قصه ای که مراست باسکبا، در ده شب یلدا گفته نشود.
ففی سمری مد کهجرک مفرط
و فی قصتی طول کصدغک فاحش
بدانید ای اخوان صفا و اعوان وفا، که من وقتی در اقبال شباب، در اثنای اغتراب بنیشابور رسیدم و آن خطه آراسته، پر خواسته دیدم.
گفتم در میادین چندین نمایش و آرایش روزی چند آسایش توان کرد، چنانکه غربا در شارع اعظم بنشینند، تا نیک و بد احوال عالم بینند.
بر دکان بزازی بنشستم و بصاحب دکان دوستی بپیوستم، هر روز از وقت تنفس صباح تا گاه تغلس رواح برطرف آن دکان بودمی وسخن اجناس مردمان شنودمی و بحکم آن مواظبت و موافقت با خداوند دکان روشنائی ظاهر شد.
چون موافقت صحبت دوستی استحکام پذیرفت و ماده مودت قوت تمام گرفت، خبایای سرایر در میان نهادیم و خفایای ضمایر بر طبق عیان بگشادیم.
روزی خواجه بزاز از روی اکرام و اعزاز با هزار ناز و اهتزاز روی بمن کرد، که من در شمایل تو مخایل فضایل می بینم، چه باشد اگر نانی بر خوان ما بشکنی و انگشت بر نمکدان ما زنی که رسم ضیافت، قدیم است و حق ممالحت عظیم، و از آن است که: قسم آزادگان و عهد حلال زادگان است.
چون آفتاب و ماه قدم بر فلک زنیم
گر با خیال وصل تو نان بر نمک زنیم
ما را چو میزبانی وصل تو شد یقین
حاشا که بعد از این نفس از کوی شک زنیم
آندم مبادمان که با شراک و اشتراک
دست اندر آستین غم مشترک زنیم
ای داده وعده های کما بیش صبر کن
تا نقد عشوه های ترا بر محک زنیم
گفتم ترا بدین احتجاج احتیاج نیست و درین باب الحال و لجاج نه، که این رسمی است محبوب و مقصدی است مرغوب و سنتی است مندوب، بالعین و الفراق کالریح و البرق بشتابم و فواید آن مواعد دریابم.
پس شبی از شبها که ادهم شب بسوار مخلخل بود و چشم ایام بظلام مکحل، فلک ردای نیلی داشت و هوا طیلسان پیلی.
خواجه میزبان آشنا وار بدر آشیانه آمد و سائل وار بدرخانه، گفت امشب حجره ما بباید آراست و این رنج از طبع من بباید کاست.
گفتم مرحبا بالمضیف الکریم فی الیل البهیم چون رغبت مضیف نگاه کردم زود روی براه آوردم، او در هر نفسی تلطفی مینمود و تکلفی میافزود، تا پاره ای از آن راه بریده شد و طرفی از این سخن شنیده آمد.
پس روی بمن کرد و گفت بدانکه از این محلت تا محلت من هزار و اند گام است و در میان صد کوی با نام، آب آن محلت خوشگوارتر است و هوای آن سازگاتر و این محلت سخت مذموم است و بر غر بامیشوم آب بدی دارد و هوای ردی عفونت بر این تربت غالب است و مساکن اهل مثالب مدابیر و مفالیس و اهل حیل و تلبیس اینجا باشند و تابوت و جنازه ودار و عکازه اینجا تراشند
مخصوص است بمجمع راندگان و طایفه برجاماندگان، و محلت ما محلت میاسیر و مساکن مشاهیر است، با خود گفتم خه خه و علیک عین الله.
نخستین قدح درد آمد و اول تشریف برد، هر سخن که بر این منوال بود نه در خور وقت و لایق حال بود، پس بر نزغاب شیطانی وعثرات نفسانی حمل کردم و این بساط بنوشتم و لاحول گفتم و بازگشتم.
پس گفت ای جوان غریب بدانکه شب بیگاه است و تا خانه ما میلی راه، کدبانوی خانه حجره میآراید و آمدن ما را میپاید.
گفته اند که غریب کر و کور است و مفلس با شر و شور تو چه دانی که آن مستوره از کدام عشیره است و قبیله و چگونه لطیفه است و جمیله، ما را با او از چه روی پیوند است و دوستی او مرا تا چند است؟
از مادر شایسته بر فرزند بایسته مشفقتر است و از گنده پیر زال بر شوی جوان باجمال عاشق تر، امروز از مبادی صباح تا تمادی رواح در ترتیب کار و ترکیب جشن نوبهار تو بوده است
یکپای در مطبخ و یکپای در مسلخ، یکدست در تنور و یکدست در خنور دود سیاه بر عارض چون ماهش نشسته و پشت دست بلورش از آسیب دیگ چون شکم سمور گشته.
تابان زمیان دود چون ماه ز میغ
دانی که بود حور بدینکار دریغ
باش تا هم اکنون بینی و بدانی که اثر بیش از خبر است و عیان بیش از بیان، با خود گفتم وصف زن از برزن درگذشت، انشاء الله که این مفاکهه آخر سیر باشد و حکایت ثالث بخیر.
پس گفت که راست گفته اند غریب دوست نشود و همرنگ و پوست نگردد، آخر نپرسی که از این اصل، فصل چنداست و از این زرع فرع چند.
اکنون ناخواسته بنمایم و این راز نیز بگشایم، بدانکه مرا از وی پسریست و دختری، یکی ماه و یکی آفتاب، یکی شمع و دیگری شهاب، دختر گوئی مادرستی در ملاحت و پسر گوئی پدرستی در فصاحت، این نشان آزادگی و حلال زادگی است و دلیل طراوت حسب است و طهارت نسب و بدین بتوان دانست که مادرش بجوانی بیباک نبوده است و مجاری رحم آن از آب شوم جز پاک نبوده.
گفتم آنکه ترا باید بدیگری نگراید و این در که بتو بندد بدیگری نگشاید، بدین ترتیبات احتیاجی و بدین ترکیبات رواجی نه، الحرة درة یتیمة در یتیم سفتن کار هر خس نبود و خفتن با حره کریمه اندازه هر کس نه.
و الشبل ان اضحی و بات و ضیعا
لا یرتضی العجل السفیط ضجیعا
گفت بارک الله فیک و نثر الدر من فیک، این در نیکو سفتی و این سخن نیکو گفتی، یاددار تا امشب جماعت خانه بازگوئی و مشبع و دراز گوئی.
آخر در این گفتن و شنیدن نزدیک نماز خفتن با آن گفتگوی بسر کوی آمدیم، گفت بشارت ترا که بمقصد اصل رسیدیم و موقف وصل دیدیم، دل خوش دار که تا سرای ما بسی نیست و در راه خوف کسی نه، که این محله هم کیشان منند و بیشتر خویشان من.
فقدر المرء یظهر بالاقارب
فلا تقل الاقارب کالعقارب
اذاما المرء ساعده بنوه
فقد نال المطالب و المآرب
پس رسیدیم بکوچه ای باریک و دهلیزی تنگ و تاریک گفت قف مکانک و خذ عنانک بشرفات جنات رسیدی در نگر و بعرصات عرفان آمدی مگذر.
از بعد ساعتی با چراغی نیم مرده بیرون آمد و آواز داد که درآی و مپای که رنجها بسر آمد و گنجها بدر، چون هر دو از شارع قدیم بحریم آمدیم، مرا در گوشه ای بنهاد و در بیغوله ای بنشاند و خود با عروس ببازی و با کودکان بطنازی مشغول شد.
چون زمانی ببود و ساعتی بیاسود بیامد و گفت بدان و آگاه باش و غربا را چون من پشت و پناه، که این سرای من که می بینی و در وی بی خوف و رنج می نشینی در عهد قدیم زندانی عظیم بوده است.
خونیان را درین حجره نشاندندی و سرهای مردمان بدین خاک فشاندندی، هنوز در زیر این خاک هزار سر بی باک و شخص ناپاکست و من این را بلطائف الحیل و دقایق العمل بدست آورده ام و چون صیادان بحبایل شست، ورثه صاحب دار را بر سر دار برده ام و بسی غمز و سعایت بکار.
با هزار رنگ و نیرنگ این خانه را بچنگ آورده ام و هنوز یکی از آنها که خصم این خانه است طریح این ویرانه است واین بدان می گویم که تا نصیحت بپذیری و پندگیری و بدانی که کسب مال بی غصب و وبال نتوان کرد و شربت خمر صاف از گزاف نتوان خورد.
بعد از آنکه بدین وجه بدست آوردم، جمله را پست کردم و دیگر باره هست، امانات فقراء و ودایع ضعفاء بر این در و دکان و صحن و ایوان بکار برده ام و بر این یک رواق که برسم عراق کرده ام سیم پنجاه مسلمان انفاق کرده ام، غرباء برخ این چه شناسند و ادباء نرخ این چه دانند؟
کار کرد این در و دیوار روزنامه ایست و پرداخت این رنگ و نگار دفتر و خامه ای، امشب خط خط بر تو بر خوانم و حرف حرف بر تو رانم تا چون درج خرج من بخوانی قدر و ارج من بدانی، باش تا ساعتی بچریم وسکبای موعود بخوریم.
پس روی بکار بردیم و دست بشمار آوردیم، آنگاه این سخن بنهاد و بخاست و طشت و آبجامه بخواست و گفت: ایها الشیخ الطشت و الغسول یقوم بهاسنة الرسول پس گفت بدانکه این طشت را در بازار دمشق بهزار عشق خریده ام و این آبدستان را بهزار دستان بدست آورده ام و این دستار که پرستار در گردن دارد در طرایف فروشان طبرستان بخریده ام و از میان هزار بگزیده ام و مرا در غلوای آنوحشت و اثنای آن دهشت کار بجان آمده بود و کارد باستخوان رسیده.
دل جفت تاب گشته و تن را تب آمد
دم در دهان رسیده و جان تالب آمده
چون تنور سینه بدین آتش بتفت و میزبان از پی ترتیب خوان برفت گفتم: لیل الطالب صبح ساطع و فرصة الغالب سیف قاطع لا غروا انی اکون من المسلمین و افرار عن هذا المقام من سنن المرسلین هنوز وصف قدر وخنور و دیگ و تنور مانده است و مجمل و مفصل آن ناخوانده.
هنوز شراب این بدست ساقی است و وصف دیگران باقی، هیزم که سوخته است و آتش که افروخته، طبخ سکبا از که آموخته است و حوائج کدام بقال فروخته
سرکه از کدام انگور است و عسل از کدام زنبور، اصل نان از کدام گندم است واز خمیر چندم، آب آن از کدام سبو است و اصلش از کدام حوض و جوی، ثمر از کدام شجر است و کاسه از کدام حجر، خراط خوانش که بوده است و خیاط، سفره اش چگونه دوخته.
گر کاربدین تفصیل کشد این تلخی بجان شیرین رسد، فنعوذبالله من لئیم شبع و من دنی زمع با خود گفتم که از این قضای مبرم جز گریز روی نیست و ازین بلای محکم جز پرهیز بوی نه.
دست بر در نهادم و بند بسته را بگشادم و تن بقضا و قدر دادم و راه راست بر گرفتم و بتک میرفتم واین بیت می گفتم:
و لما نجوت من هذالحبل المسد فررت فرارا من الاسد
و قلت للقلب تسل و استرح
فمن نجا برأسه فقد ربح
میزبان چون حس صریر دربیافت فرزین وار بر اثر من بشتافت، من چون صید دام گسسته و مرغ از قفس جسته همه همت دویدن وهمه نهمت پریدن مصروف داشتم چون میزبان بسیار گوی بتک و پوی مرا درنیافت عنان طلب برتافت ومن بادوار بساط زمین می رفتم و با خود این بیت میگفتم:
آن به که ز من فارغ و آزاد شوی
زیرا که مرا نیابی ار باد شوی
چون بر صوب صواب بازگشتن نتوانستم و در آن مضایق راه ندانستم، چون اشتر عشواء قدم در خروجو می نهادم و چون مست شیدا در شب یلدا بر در و دیوار می افتادم
تا آن ضلالت بدان کشید وآن جهالت بدان انجامید که فوجی از عسس بر در حرس از پیش و پس بمن رسیدند و بزخم چوبم بازگردانیدند وچون اسیرم عریان، سروپا برهنه، در زندان شحنه کردند و با زندانبان همسامان نمودند و بدست جلادم سپردند.
تا دو ماه در آن چاه زندان با دزدان و رندان بماندم و هیچ دوست از حال من آگاه نبود و کسی را بسوی من راه نه، تا روزی از بهر دفع بینوائی باسم گدایی مرا بدر زندان آوردندو بگریه و دریوزه بر پای کردند.
کنده بر پای خرقه در بر وکلاه ژنده ای در سر نمد بر پشت وکاسه در مشت، بر شارع اعظم ایستادم و کاسه دریوزه بر دست نهادم، اتفاق را همشهرئی بمن رسید و تیز در من نگرید.
چون نظر دوم بینداخت مرا بشناخت و بچشم عبرت در من نگریست و بر احوال و اهوال من بگریست، پنداشت که شوری یا فسادی انگیخته ام ویا خونی بناحق ریخته ام.
چون صورت حال بشنید معلوم کرد که آن ذلت چندان تبعه و ذخیره ندارد و آن جنایت اثم کبیره نه، برفت و خبر بدیگر یاران برد و قدم نزد بواب و احتساب بیفشرد تا غربای شهر برآشفتند و این سخن با والی گفتند ومثالی از امیر عسس بوکیل حرس آوردند مرا بعد از دو ماه از زندان بیرون کردند.
چون از آن سختی رهایش یافتم واز آن رج و بدبختی بآسایش رسیدم، از مسجد آدینه آغاز کردم وشکرانه آن خلاص باخلاص نماز دوگانه بگزاردم، عهدی مؤکد و نذری مؤبد کردم که هرگز با اناء و ابای سکبادر هیچ خانه ننشینم و در هوشیاری و مستی روی هیچ میزبان بازاری نبینم.
ای اصحاب و احباب قصه من با سکبا مختصر وابتر یکی از هزار و اندکی از بسیار است و این عهد و نذر از اسلام و دین، بعد از این فرمان فرمان شما است وسر و جان در پیش پیمان شما.
بر هر دل از این حال بسی رنج و درد رسید و هر یک بر این غم بسیار دم سرد کشید، گفتند ای کیمیای رنجوری بدین عربده معذوری وبدین اضطرار مشکوری، هر یک نذر کردیم و سگوند خوردیم که از آن ابا نخوریم و در آن اناء ننگریم.
بی سکبا آن شب بسر بردیم و آن شام بسحر آوردیم، گفتیم نبذل فیک جهد نا و لا ننقض فیک عهدنا، بلطایف قطایف و به ماجونی صابونی پناه جستیم و دست از ابای سکبای ناخورده شستیم، دل بر آن پیمان نهادیم و کاسه سکبا بدربان دادیم.
آن شب تا روز این حدیث در پیش افکنده بودیم و چون شمع گاه در گریه وگاه در خنده بودیم، چون عذار رومی روز بدرخشید و قدم زنگی شب بلخشید، پیر با صبح نخستین هم عنان شد و چون شب گذشته از دیده ها پنهان.
از بعد از آن ندانم چرخش کجا کشید؟
با واقعات حادثه کارش کجا رسید؟
در گفتگوی نفس و طبیعت کجافتاد؟
در جستجوی نقش بدآمد کجا دوید؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: دوستی داستانی را روایت میکند از گذشتههای دور که زمانی در آن از لحظات جوانی خود لذت میبرده و در میان دوستانش به خوشی و عیش مشغول بوده است. روزی تصمیم میگیرند که ضیافتی برگزار کنند و برای این منظور آماده میشوند. در این ضیافت، شخصی مهم به نام "پیر" در جمع حضور دارد و به دوستان توصیه میکند که نباید به خاطر تجملات و لذایذ گذرا به خود آسیب بزنند. او به اهمیت میهمانی و آداب آن اشاره میکند و میگوید که میهمانی باید با صداقتی درونی همراه باشد و نه با طمع.
در ادامه، داستان به چالشها و مشکلاتی که شخصیت اصلی با آنها روبهرو میشود میپردازد، از جمله فرار از زهدان و سلب آزادی به دلیل رفتارهای نابهجا و در نهایت به زندان رفتن و رنجهایی که در این مدت متحمل میشود. این تجربیات باعث میشود که او عزم خود را جزم کند که دیگر هرگز به دنیای تفریح و خوشگذرانی برنگردد و از آن به بعد پاسدار اصول و ارزشهای واقعی شود.
داستان نشاندهنده اهمیت دوستداشتن صداقت، درستکاری و عدم وابستگی به لذتهای زودگذر زندگی است.
هوش مصنوعی: دوستی برایم حکایت کرد که در گفتار خود قابل اعتماد بود و رازها را نگه میداشت. او پیشرو کسانی بود که وفاداری داشتند و در میان دوستان صفا و رفاقت، مقام خاصی داشت. او میگفت در زمانی که جوانی و سنین نوجوانی را میگذراندم و گول شیطان جوانی را نمیخوردم، با ظاهری کودکانه و بازیگوشی زندگی میکردم. در آن دوران، زندگی برایم پر از طراوت و شادابی بود و لذتها و خوشیهای روزانهام همواره تازه و دلپذیر بود. هر روز صبح را با شادابی و نشاط شروع میکردم و هر لحظه را به عنوان فرصتی برای دستیابی به خوبیها و موفقیتها میشناختم.
هوش مصنوعی: در آن زمان که دسترسی به چرخ (سرنوشت) برای من ممکن نبود، نگاه نادرست و بدخواه آسمان نیز به من توجهی نداشت.
هوش مصنوعی: در دور و بر کوی بچهها با بیهدف میچرخیدم و هیچ نگرانی از مجازات حاکم یا ترس از نگهبانان نداشتم.
هوش مصنوعی: زمانی که لبهای یک کودک شیر مینوشید و با جریان زندگی به جلو میرفت، دیگر هیچ چیزی از عمرش باقی نمانده بود.
هوش مصنوعی: در آغاز زمان، زندگی پر از نور و شادی است.
هوش مصنوعی: صبح زندگی پر از جواهر شده و شب عمر مانند ماه کامل درخشیده است.
هوش مصنوعی: در میان این احساسات پرشور و در کنار جمعی از لطیفمغزها و گروهی از رقبا، به گونهای در حال حرکت بودیم که همچون باد از یک صف به صف دیگر میگذشتیم و همانند نوشیدنی از دستدست دیگر منتقل میشدیم و لحظات خوش را با خوشحالی تجربه میکردیم.
هوش مصنوعی: با دوستان در پارک لحظات شادی را سپری میکردیم، هر روز با گلهای تازهای روبرو میشدم و هر شب یک دوست خوب انتخاب میکردم.
هوش مصنوعی: از صبح تا شب، گاه به سرگرمیهای مجاز و گاه به کارهای ناپسند مشغول بودم.
هوش مصنوعی: گاهی در مجال شادی و خوشگذرانی دامنم را برمیدارم و از دست زیبایانی شرابی نوشیدهام.
هوش مصنوعی: جز نشانی از آب، پیالهای پیدا نکردم و در خواب هم جز خیال سرخوشی و لذت چیزی ندیدم.
هوش مصنوعی: روزی یکی از افراد مشهور و شناخته شده که به فتوت معروف بود و در میان مردم شهرت داشت، تصمیم گرفت که دوستان خوب و باوفا را گرد هم آورد. او میخواست دربارهٔ افکار و ایدههای هر یک از آنها اطلاعاتی به دست آورد، ویژگیهای شخصیت و حال آنها را بشناسد و هنر و استعدادهایشان را بررسی کند.
هوش مصنوعی: با آن قوم هماخلاق و همراستا میشود و با آن گروه، همزبانی و همنفسی برقرار میکند. یکی از افراد آن گروه که آشنا به دستورات و ممنوعات بود، زمانی معین و موعدی مشخص تعیین کرد.
هوش مصنوعی: در شب یلدا، غذایی خاص به نام خورش سکبا تهیه شده بود. این خورش با زعفران معطر شده و به همراه مغز بادام و گردو تزئین شده بود.
هوش مصنوعی: وقتی یاران آن پیام را دیدند و این سخن را شنیدند، به مدت یک هفته خود را برای آماده شدن و دریافت این نعمت از یکدیگر جدا کردند. با اشتیاق و شور و شوق به استقبال آن مائده رفتند و همگی با خوشحالی و استقبال پرشور آماده شدند و هر یک به نوعی برای پاسخ به این دعوت تلاش کردند.
هوش مصنوعی: میخواهم به سوی تو بیایم، ای کسی که مانند ماه و خورشید درخشان و زیبا هستی.
هوش مصنوعی: زمانی که زمان مشخص شده فرا رسید و ایام کوتاه به شب وعده نزدیک شد، آن جمع از مهمانان و بزرگواران از سحر تا غروب با نظم خاصی به مکان مهمانی رفتند و با غذاهای خوشمزه آماده پذیرایی بودند.
هوش مصنوعی: در این متن، به وضوح به سختیها و رنجهایی اشاره شده است که فردی تجربه کرده است. اینطور به نظر میرسد که این فرد ناشی از ناملایمات زندگی، دچار زخمهای عمیق روحی و جسمی شده است. حال او به گونهای است که همچون یک پرنده آسیبدیده و بیحوصله به نظر میرسد و به حالت ضعف و درماندگی دچار شده است. به طور کلی، این توصیف نشاندهنده وضعیت دشوار و رنجآور زندگی شخص است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال چیزهای خوب و دلچسب است، مانند آن کسی است که لقمههای داغ و سوزان را با خوشحالی میبلعد.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به دنبال آن غنیمت برویم و تصمیم بگیریم، پیرمردی با دانش و غریب که همراز ما بود، در بحث و گفتگو با ما همراه شد. ما خواستیم از منافع آن جلسه بهرهمند شویم و نگذاریم شب او بیمحصول و اندوهگین بگذرد. ما از او خواستیم که در جمع ما باشد و داستان لطیف و دلنشین را برایش تعریف کردیم.
هوش مصنوعی: ما پیر را در جایگاه گوش دادن قرار دادیم و متنی را به او خواندیم. او با صدای محکم و بیانی روشن گفت:
هوش مصنوعی: ای دوستان، امیدوارم که وسایل خوشی و لذتتان فراهم باشد و لیوانهای شما پر از شراب باشد، زیرا پذیرایی بیدلیل به سلیقه بزرگان شایسته نیست و گرد هم آوردن سفرهها جز نشاندهنده خصلتهای زشت نیست. فرد کریم با زیباییاش میدرخشد و تکهای از نان خانهاش را برمیدارد.
هوش مصنوعی: اگر شخص آزادهای را گرسنگی آزار دهد، او با صبر و شکیبایی به آن تحمل میکند و راضی به قناعت میگردد.
هوش مصنوعی: اگر در جام تو کمی نوشیدنی هست، بنوش و از ظرفهای دیگران دست بردار.
هوش مصنوعی: بهتر است انسان در زندگی خود با دست خود زحمت بکشد و به دست آورد، تا اینکه از دیگران چیزهایی بگیرد و استفاده کند. در این وجود ظاهری، چه خوشی و چه ناخوشی وجود دارد، و در این بدن مادی، هم درد و رنج هست و هم خوشبختی. بنابراین، هر کسی که نان میدهد، حتماً فرد بزرگی نیست و هر کسی که از سفرهاش دعوت میکند، صاحبنامی نیست. انسان باید احساس خوشبختی کند که من نه در فکر کودکی و بیخود بودن هستم.
هوش مصنوعی: آتش به همنشینی خود از چشمانش در بیابان مینوشد و گاهی اوقات عطشزده با آب بیکیفیت راضی میشود.
هوش مصنوعی: گفتم که در این مهمانی، ما تابع و وابستهایم و تو اصل و بنیاد هستی. در این بینظمی و آشفتگی، ما که به تو نیامدهایم، چه فایدهای دارد. خوشی و آسایش ما بیحضور تو هیچ ارزش ندارد، و غذایی که بدون تو بخوریم، بیمزه و ناگوار است.
هوش مصنوعی: پیر گفت آنچه من میگویم آموزش حقایق است، اما آنچه شما دنبال آن هستید، تسلط و قدرت افرادی است که به طریقتها وابستهاند. چون اگر سخن بر اساس تسلط باشد و نه بر اساس آموزش، شما نسبت به من نقشی بر جانم دارید و جان من در میان این موضوع است.
هوش مصنوعی: بدانید که قوانین و اصول مهمی در مهماننوازی وجود دارد که به طبیعت انسان وابسته است و این موضوع یک سنت رایج بین مردم عادی و پادشاهان است. همچنین، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم دعوت طبقات مختلف جامعه را پاسخ میدادند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو در مقام و موقعیتی قرار داری که چیزهایی که به زیر دست تو مربوط میشود و تحصیلکردهات است، برای من ارزش و اهمیت دارند. اگرچه به شما تعلق ندارند، اما به خاطر لطف و محبتت به آنها ارزش قائل هستم.
هوش مصنوعی: بگویید سخنی روشن که برای شما ناپیداست، قضاوت با شماست و فرمان نیز در دستان شماست.
هوش مصنوعی: زمانی که بر سر آن سفره مورد انتظار نشستیم و بندهای احترام را از گردن خود برداشتیم، آفتاب درخشان از سمت شرق به سمت غرب حرکت کرد و شب با تاریکیاش به روز سایه افکند. حالت روز تغییر کرد و لباس صبح نیز تغییر یافت.
هوش مصنوعی: کینهجویی از دل، مانند تاریکی شب است که بر روز روشن ولایت رومی سایه میافکند.
هوش مصنوعی: آب تیره، که ناشی از باران و طوفان شب گذشته است، به خاطر نور و گرمای تابش آفتاب دیگر وجود ندارد و به آرامش رسیده است.
هوش مصنوعی: مضیف با ظاهری زیبا و لباس آراسته به جمع آمد و سفرهای را پهن کرد و غذاهایی را آورد. سفرهای را چید که زیباتر از سفره عروسان بود و از زلفهای زیباتر از شاهدان تزیین شدهتر بود.
هوش مصنوعی: زیبایی و نقش و نگار روی ظروف و اجسام باعث میشود که هر کدام از آنها ویژگی خاصی داشته باشند. این اجسام انواع مختلفی از پرندگان و جانوران راست و دریایی را در بر میگیرند و رنگها و طرحهای متنوع و قدیمی را ترکیب میکنند. در این میان، ثور (گاو) در یک برج در کنار هم قرار گرفته و سمک (ماهی) نیز در فضایی مشابه همنشینی دارد.
هوش مصنوعی: در اطراف حرم او، گور بیدا و ماهی دریا وجود دارد.
هوش مصنوعی: دوست و همراه مانند کبک و تیهو، هر کدام جفت و همراز خود را دارند، مانند بره که با حلوا همراه است.
هوش مصنوعی: در هر نوع حضرت و مقام، تازگی و طراوتی وجود دارد و هر لقمه، لذت و شیرینی خاص خود را دارد. همچنین حالاتی که در اینجا به تصویر کشیده شده، به مانند مهری در اوج خود است و تابش خورشید از زیبایی آن کمفروغ شده و نگاهها به این بخش خاص خیره مانده است.
هوش مصنوعی: در نورانیترین لحظات، روشنی خورشید بر روی سطح آب میدرخشد.
هوش مصنوعی: مثل اناری که در نور تابیده، همانند آبی که در زلالی خودنمایی میکند.
هوش مصنوعی: این سرکه همانطور که چهره افرادی خسیس و بخیل را به یاد میآورد، رنگش شبیه زعفران است. همچنین مانند چهره عاشقانی که شور و شوق دارند، یا لب معشوقی که به شیرینی و دلنشینی مغز بادام و شکر عسکری مزین شده است و با عطر زعفران خوشبو شده است.
هوش مصنوعی: در چهره بیمار، نشانهای از عشق و شفا وجود دارد که میتواند دلتنگی و درد او را درمان کند.
هوش مصنوعی: در هنگام پخت و پز، سرآشپز با مهارت فراوانی مشغول به کار است و عطر و بوی زیادی از طلاکاری و عطاری در فضا پخش شده است.
هوش مصنوعی: پیش غذاها با طعمهای دلپذیرشان بیماریها را تسکین میدهند، همچنان که رنگ سقم به زندگی میافزاید.
هوش مصنوعی: زمانی که او را ملاقات کردند، دستان مردان به لرزه درآمد، مانند دستان کسی که در کشاکش نعمتها و لذتها گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: وقتی پیر به جوان رویایی نگاه کرد، بدنش به لرزش افتاد. از او خواست تا جمعیتی را سامان دهد و وقتی او ایستاد، مثل شمعی روشن شد، و تصمیم به رفتن گرفت و به آرامی از آنجا رفت.
هوش مصنوعی: مردم دچار سردرگمی شدند و بین خود شروع به بحث و جدل کردند. برخی دیگر را مورد سرزنش قرار دادند و گروهی به فکر جبران خسارت افتادند. شخصی مسنتر در بالای جمع با اصرار صحبت کرد و خود را در موضعی ناپایدار و بیقرار یافت. او سرزنش و جبران خسارت را به سکون و ماندن ترجیح داد و با لحن زیبا، اشعاری دلنشین بیان کرد.
هوش مصنوعی: من شما را به روز قیامت سپردم، در حالی که چشمانم پر از اشک و غم است.
هوش مصنوعی: شما شخص مهمی را به خوبی پذیرایی کردهاید، اما در واقعیت، این مهمانی لطفی ندارد.
هوش مصنوعی: من از جا فرار کردهام و وقتی به این فکر میکنم، میبینم فرار کردن بهتر از ماندن است.
هوش مصنوعی: بنابراین هر یک از دوستان و همکاران با محبت زبان را آراستند و باعث این جدایی از او شدند، این بحث به طول انجامید و آن گفتوگو به سختی کشیده شد.
هوش مصنوعی: پیر گفت که چیزی که به نظر میرسد، شگفتانگیز است و اهمیت خاصی دارد. بیان نکردن این موضوع بهتر از گفتنش است. بنابراین، اگر نمیتوان از بیان این نقص یا ناگفتههای پنهان خودداری کرد، بهتر است از اصرار و درخواستهای مکرر خودداری کنیم.
هوش مصنوعی: به هر حال، امشب باید لذت را کنار بگذارم و این غذا را از پیش آماده داشته باشم، زیرا این شرطی بین من و این موجود ناشناخته از شرق است، و ارتباط من با این چیز مشابه ارتباط میان دو خواهر است.
هوش مصنوعی: این پاداشی که به من داده میشود، برای من مثل گناه است و این کمک که به من میشود، برای من دلیلی برای مجازات است. من از آن دسته افرادی نیستم که به خاطر طمع و گندم در دام بیفتم و از سرزنش فوری و عواقب آینده بترسم. برخی نگاهها و حرصها میتوانند عواقب بدی را به همراه داشته باشند و گاهی یک لقمه میتواند منجر به بروز مشکلات بزرگتری شود.
هوش مصنوعی: از روی میل و خواستههای نفسانی دست بکش و در پی خواستههای بیهوده و زیاد طلبی نرو.
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به اشاره به کیفیت پایین و مشکلساز بودن بعضی چیزها دارد. مانند اینکه لقمه نانی که معمولی و قابل قبول است، به دلیل وجود مشکلات و نواقص در آن، به شکل غیرقابل استفادهای تبدیل میشود. به عبارت دیگر، همواره ممکن است چیزهایی که در ظاهر ساده به نظر میآیند، مشکلات و عوارض خاصی داشته باشند که ما را دچار چالش میکنند.
هوش مصنوعی: پس از مدت طولانی، تصمیم گرفتیم که به گرسنگی سه روزهمان صبر کنیم. قطع امید را با خواستههای طبیعیامان در تضاد میدانستیم و امید داشتیم که با صبر، به نتیجهای دست یابیم. در دل خود بذر صبر را کشتیم و سفره و مهمانی را کنار گذاشتیم. او به مسیرش ادامه میداد و دلهای غمگین و چشمان اشکآلود دوستانش را در کنار خود میدید.
هوش مصنوعی: روح و دل آدمی به سرعت به دنبال او میدوند، چون او به شتاب میرود و هرگاه او چهرهاش را نمایان کند، دل نیز به دنبالش میشتابد.
هوش مصنوعی: پس گفتند: ای شیخ، زندگیمان را تلخ کردی، پس به ما جایگزینی برای آنچه که از دست دادهایم بده. پیر گفت: ای دوستان آزاد و ای گروه نیکان، داستانی که من دارم را در ده شب یلدا نمیتوان گفت.
هوش مصنوعی: در محفل شب، تو همچون نسیم ملایمی هستی و در داستانی که به طول یک صد داستان میرسد، مانند صدایی رسا و آشکار به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: بدانید ای دوستان خوب و وفادار، زمانی که در دوره جوانی و در حین دوری از وطن به شهر بنیشابور رسیدم، آنجا را زیبا و پر از آرزوها یافتم.
هوش مصنوعی: گفتم در میدانها، هر روز چندین نمایش و زیبایی وجود دارد که میتوان به تماشای آن نشست، به گونهای که بیخانمانها نیز در خیابانهای اصلی بنشینند و وضعیت خوب و بد دنیا را ببینند.
هوش مصنوعی: در دکان پارچهفروشی نشستم و با صاحب دکان دوستانه ارتباط برقرار کردم. هر روز از晨 تا غروب در آنجا میگذراندم و صحبتهای مردم را میشنیدم. بهواسطه این مراقبت و هماهنگی با خداوند، نور و روشنی در دکان نمایان شد.
هوش مصنوعی: زمانی که توافق و دوستی ما به ثبات رسید و روابط عاطفی ما تقویت شد، رازهای دل را با یکدیگر در میان گذاشتیم و ناگفتههای خود را به وضوح بیان کردیم.
هوش مصنوعی: روزی خواجه بزاز با احترام و محبت زیاد به من نزدیک شد و گفت که در ظاهر من نشانههایی از فضایل میبیند. او از من خواست که اگر ممکن است، نانی از سفرهام بردارم و انگشتام را به نمکدان بزنم، زیرا این کار جزو آداب مهم مهماننوازی است و نشاندهنده رابطه خوب و محبتآمیز بین ماست. این رفتار نشاندهنده سوگند و تعهد آزادگان و فرزندان حلال زاده است.
هوش مصنوعی: اگر مثل آفتاب و ماه بر آسمان حرکت کنیم، حتی اگر فقط به اندیشه و خیال وصالت بپردازیم، زندگیمان را با عشق تو شیرین و معنادار میکنیم.
هوش مصنوعی: وقتی ما به یقین به وصال تو رسیدیم، هرگز بعد از آن نمیگذریم که از راه عشق و محبت تو شکایت کنیم.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، مباد که ما با هم و به صورت مشترک، به فکر غم و اندوهی که داریم، بیفتیم.
هوش مصنوعی: به کسی که وعدههایی را به او دادهایم، بگو که صبر کند تا بتوانیم زیباییها و جذابیتهایش را به درستی بسنجیم.
هوش مصنوعی: گفتم که به این بحث نیازی نیست و در این موضوع، نه حالتی وجود دارد و نه لجاجتی. چرا که این یک رسم پسندیده و هدفی مطلوب است و نهادی است که باید به آن عمل کرد. به چشم و جدایی مانند باد و برق به سرعت میرسند و من نیز از فوائد آن زمانها بهرهمند میشوم.
هوش مصنوعی: یک شب از شبها که ادهم در حال سواری بر مرکب خود بود و چشمهایش به رنگ سیاه و زیبا بود، آسمان رنگ نیلی داشت و هوا همچون ابری با رنگ خاکستری آرام و ملایم بود.
هوش مصنوعی: میزبان بامعرفت وارد منزل شد و به شیوه یک سائل، به خانه اشاره کرد و گفت: امشب باید اتاق ما را تزئین کرد و این زحمت را باید از دوش من برداشت.
هوش مصنوعی: گفتم سلام بر مهماننواز نیکو در شب تاریک. وقتی به مهماننواز نگاه کردم، سریع به طرف او رفتم. او در هر لحظه محبت و مهربانی نشان میداد و تلاش میکرد بیشتر متوجه من شود، تا اینکه بخشی از مسیر را طی کردیم و سخنان او به گوشم رسید.
هوش مصنوعی: سپس به من رو کرد و گفت: بدان که از این محل تا محل من هزار و چند قدم فاصله است و در میان صد کوی با نام، آب محل من خوشمزهتر و هوای آن مناسبتر است. این محل که ما در آن هستیم، بسیار ناپسند است و آب آن بد و هوای آن پر از آلودگی است. در اینجا خانههای افرادی وجود دارد که بدعنوان و فریبکار هستند و اینجا محل فروش مردهها و گودالها و سازندههای تابوت است.
هوش مصنوعی: این مکان ویژه افرادی است که در حال مسابقه و رانندگی هستند و همچنین برای افرادی که به نوعی در انتظار هستند. محل زندگی ما مکانی است که مشهوران در آن سکونت دارند. با خودم گفتم که اینجا را باید جدی بگیرم و بر روی کارهایم تمرکز کنم.
هوش مصنوعی: در ابتدا درد و رنج به سراغم آمد و نخستین نشانههای مشکل پدیدار گردید. هر سخنی که به این منوال بود، نه مناسب زمان و نه متناسب با شرایطم بود. بنابراین به افکار شیطانی و موانع درونم پرداختم و با نوشتن این مطالب خود را آرامش بخشیدم و ناامیدی گفتم و دوباره به سوی خود برگشتم.
هوش مصنوعی: پس به جوان غریب گفت: آگاه باش که شب دیر شده و تا رسیدن به خانه ما مسیر طولانی است. زن خانه در حال آمادهسازی اتاق است و منتظر ورود ما میباشد.
هوش مصنوعی: گفته اند که کسی که غریب است، به نوعی ناشنوا و نابینا به نظر می رسد و انسان فقیر با حواشی و تب و تاب زندگی خود، متوجه نمی شود که آن زن زیبا و جذاب از کدام خانواده و قوم و قبیله است. همچنین نمی داند که او چه ویژگی ها و زیبایی هایی دارد. ما چه ارتباطی با او داریم و دوستی من با او تا چه زمانی ادامه خواهد یافت؟
هوش مصنوعی: مادر بهتر و دلسوزتر از فرزندی است که شایسته باشد و پیر زال نسبت به جوان زیبا، عاشقتر است. امروز از ابتدای صبح تا پایان، همه چیز در راستای تدارک و برگزاری جشن نوروز تو بوده است.
هوش مصنوعی: نیمپای او در آشپزخانه است و نیمپای دیگرش در جایی که حیوانات را ذبح میکنند. یک دستش در تنور است و دست دیگرش در جایی که دود سیاه جمع شده، بر صورتش نشسته مانند ماه. پشت دستش هم به خاطر آسیبهایی که از دیگ دیده، شبیه شکم سموری شده است.
هوش مصنوعی: از بین دودها، نوری مانند ماه میدرخشد. آیا میدانی که زیبای حقیقی در این وضعیت کیست؟ افسوس که چنین موجودی در این شرایط وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ببین و درک کن که تأثیر بیشتر از خبر است و آنچه دیده میشود بیشتر از آنچه گفته میشود، با خود فکر کردم که توصیف زن از محیط خیابان عبور کرده است، انشاءالله که این گفتگو آخرین مرحله باشد و داستان سوم به خوبی به پایان برسد.
هوش مصنوعی: پس گفت که راست گفتهاند که دوستی با افراد غریبه ممکن نیست و انسان در جمع آنها نمیتواند مانند خودشان شود. اما نباید فراموش کنی که از این اصل چند نکته و از این موضوع چندین نتیجه وجود دارد.
هوش مصنوعی: اکنون به طور ناخواسته چیزی را بگویم و رازی را آشکار کنم، بدان که من از او پسری و دختری دارم. دخترم مانند ماه و پسرم مانند آفتاب است؛ یکی چون شمع و دیگری چون شهاب است. دخترم به زیبایی به مادرش رفته و پسرم به فصاحت به پدرش شبیه است. این نشاندهنده آزادگی و حلالزادگی آنهاست و گواهی بر طراوت نسب و پاکی نسل است. همچنین میتوان از این موضوع دریافت که مادرش در جوانی فردی جسور بوده و دلیل این خوبیها به خاطر پاکی خود اوست.
هوش مصنوعی: گفتم کسی که باید به دیگری نگاه کند و این ارتباطی که با تو برقرار کرده، به دیگری نخواهد داد. در این روند و این نوع ارتباطات، هیچ نیازی نیست. زیبایی و ارزش واقعی مانند جواهری گرانبها است که نمیتواند در دست هر شخصی قرار گیرد و همچنین همراهی و ارتباط با افراد با شخصیت، به هرکسی نمیرسد.
هوش مصنوعی: اگر شیرخواری از خواب بیدار شود و بیدفاع بماند، هرگز با بزدلی و ترس آشتی نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: گفت: خدا به تو برکت دهد و از تو نیکی بگوید. تو در سخن گفتن مهارت داری و این کلام تو زیباست. به یاد داشته باش که امشب میهمانان را در خانه جمع کنی و با آنها به گفتوگو بپردازی و سخن را به درازا بکشی.
هوش مصنوعی: در آخرین لحظات گفتگو، نزدیک نماز شب در کوی به هم رسیدیم. گفت: بشارت بده که به هدف اصلیمان رسیدهایم و به نقطه وصال نائل شدهایم. دلت را شاد نگهدار که تا خانه ما فاصله زیادی نیست و در این راه نگرانیای وجود ندارد، زیرا این محله پر از همکیشان و بیشتر از آن، خویشان من است.
هوش مصنوعی: مقدار و ارزش انسان با نزدیکانش مشخص میشود، پس هرگز نگویید که نزدیکان مانند مارهای سمی هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که انسان فرزندانش به او کمک کنند، به خواستهها و اهدافش دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: به کوچهای باریک و دالانی تنگ و تاریک رسیدیم. گفته شد: "ایست کن و کار خود را رها کن، زیرا به آستانه باغهای بهشتی رسیدی. به اطراف خود نگاه کن و بدان که به سرزمین عرفان آمدهای، پس از اینجا بگذر."
هوش مصنوعی: ساعتی بعد، با چراغی کم نور بیرون آمد و صدا زد که وارد شو و نگران نباش که رنجها به پایان رسیده و گنجها آماده است. چون هر دو از راه قدیمی وارد حریم شدیم، مرا در گوشهای گذاشت و در جایی کمنور نشاند و خودش مشغول بازی با همسرش و سرگرم کردن کودکان شد.
هوش مصنوعی: روزی شخصی به من نزدیک شد و گفت: آگاه باش که من مانند پشتیبان و پناهی برای بیخانمانها هستم. این خانهای که می بینی و در آن بدون ترس و زحمت زندگی میکنی، در گذشته مکانی بزرگ و تاریک بوده که افراد زیادی در آن زندانی بودند.
هوش مصنوعی: در این اتاق، خونیها را نشاندند و سرهای مردم را به این خاک سپردند. هنوز زیر این خاک هزاران سر شجاع و انسانهای فاسد وجود دارد. من این موضوع را با دقت و مهارت به دست آوردهام و مانند صیادان که با ترفندهای مختلف شکار میکنند، ورثه صاحب دار را به دار بردهام و کارهای زیادی را برای بدنام کردن آنها انجام دادهام.
هوش مصنوعی: با هزاران رنگ و ترفند این خانه را به دست آوردهام، اما هنوز یکی از کسانی که با این خانه دشمن است، در ناپایداری آن نقش دارد. این را میگویم که تا زمانیکه نصیحت را جدی نگیری و عبرت نگیری، به خوبی درک نمیکنی که کسب مال بدون ظلم و دردسر ممکن نیست و نمیتوان از شراب خالص به طور غیرمجاز بهره برد.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه به این شکل به دست آوردم، همه چیز را ارسال کردم و دوباره در اینجا، امانات و ودایع فقرا و افراد ضعیف را بر روی این در و مغازه و در فضای جلویی و ایوان قرار دادهام. همچنین برای این رواق که به سبک عراق ساختهام، مبلغ پنجاه سکه نذری برای مسلمانان هزینه کردهام. بیگانگان از این کار چه میدانند و ادیبان چه قیمتی برای آن میگذارند؟
هوش مصنوعی: کارکرد این دیوار و در به خاطر چاپ روزنامه است و رنگ و طرح این دفتر و کاغذ، امشب با دقت بر روی تو مینویسم و واژهبهواژه بر تو میگویم تا وقتی مثل یک جملهای که درج شده به من توجه کنی و ارزش و مقامم را بشناسی. بیایید تا مدتی خوش بگذرانیم و از مزمونهای دلپذیر لذت ببریم.
هوش مصنوعی: پس تصمیم گرفتیم کاری کنیم و حسابی بشماریم، سپس این حرف را زد و خواست که طشت و آبجامه بیاورند و گفت: ای شیخ، طشت و وسیله شستوشو به سنت پیامبر برقرار است. سپس اضافه کرد که این طشت را در بازار دمشق با هزار عشق خریدهام و این آبدستی را با هزار دست به دست آوردهام و این دستار که پرستار به گردن دارد، در میان اجناس فروشان طبرستان از هزار نوع انتخاب کردهام. در آن زمان در میان آن وحشت و ترس، به شدت مشغول بودم و کارد به استخوان رسیده بود.
هوش مصنوعی: دل به شدت مشتاق و شاداب شده و بدن دچار تب و تنگی نفس گشته است. به طوری که نفس به آخر رسیده و جان در حال بیتابی و جستجو است.
هوش مصنوعی: وقتی که سینه به این آتش گرم شد و میزبان برای ترتیب سجاده و سفره رفت، گفتم: شب طلب در حال روشن شدن است و فرصت غالب، شمشیری برنده است. نباید تعجب کرد که من از مسلمانان هستم و دوری از این مقام، از سنتهای پیامبران است. هنوز درباره مقام و حال و اوضاعمان و همچنین دیگ و تنور توضیحات کامل و مفصلی نداشتهایم.
هوش مصنوعی: شراب هنوز در دست ساقی است و توصیف دیگران از آن باقی مانده است. هیزم سوخته شده و آتش شعلهور است. طبخ و هنر آشپزی از که آموخته شده و نیازها و خواستهها کدام بقال تأمین کردهاند؟
هوش مصنوعی: سرکه از چه نوع انگور ساخته شده و عسل از کدام زنبور به دست آمده است؟ نان اصلی از چه نوع گندم است و خمیر آن از کدام مرحله تهیه شده؟ آب آن از کدام ظرف میآید و اصل آن از کدام حوض یا جوی است؟ میوهای که به دست آمده از کدام درخت است و ظرف آن از چه سنگی ساخته شده؟ سازندهاش که بوده و خیاط آن سفره را چگونه دوخته است؟
هوش مصنوعی: اگر این توضیحات منجر به تلخی در زندگی شیرین ما شود، از پروردگار به خاطر انسانهای پست و فاسد پناه میبرم. با خود گفتم که در برابر این سرنوشت ناگزیر، جز فرار چارهای نیست و در برابر این بلا، جز احتیاط راهی نیست.
هوش مصنوعی: دستم را بر در گذاشتم و بندهایی را که بسته بودم باز کردم. به قضا و قدر معتقد شدم و راه راست را انتخاب کردم و به آرامی قدم برداشتم و این شعر را میخواندم:
هوش مصنوعی: وقتی از این طناب محکم خلاص شدم، مانند یک شیر فرار کردم.
هوش مصنوعی: به دل گفتم آرام باش و خستگی را فراموش کن، زیرا کسی که با فکر درست و تدبیر از سختیها گذر کند، موفق خواهد بود.
هوش مصنوعی: میزبان زمانی که صدای در را شنید، به سمت من آمد. من مانند پرندهای که از قفس آزاد شده، تمام تلاشم را برای فرار کردم و به دویدن افتادم. میزبان که خیلی صحبت میکرد، متوجه رفتن من نشد. من در حال فرار با خودم این شعر را تکرار میکردم:
هوش مصنوعی: بهتر است که از من دور و آزاد باشی، چون در غیر این صورت، حتی اگر به دنبال من بروی، مرا نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه نتوانستم به راه درست بازگردم و در آن شرایط سخت راهی را نیافتم، مانند شتری کور که در حال خروج قدم برمیدارد، و مانند فردی شیدا که در شب یلدا به در و دیوار میافتد، رفتار میکردم.
هوش مصنوعی: تا آنجا که گمراهی به آنجا رسید و نادانی به آنجا انجامید که گروهی از نگهبانان به دروازه حاکمیت آمدند و مرا با چوب زدند و به عقب برگرداندند. سپس به عنوان اسیر در حالی که کاملاً عریان و بیپوشش بودم، به زندان انداختند و مرا به زندانبان سپردند و مانند دیگر اسرا با من رفتار کردند.
هوش مصنوعی: من تا دو ماه در آن چاه زندان با دزدان و آدمهای شیاد زندگی کردم و هیچ دوستی از وضعیت من خبر نداشت و هیچ کس نمیتوانست به من کمک کند. تا اینکه روزی برای رفع فقر و بیپولی، مرا به زندان آوردند و شروع به گریه و صدای دریوزهگی کردند.
هوش مصنوعی: بر روی پایم چادر نمایشی پوشیده و کلاهی کهنه بر سر دارم، نمدی بر دوش و کاسهای در دست، در خیابان اصلی ایستادهام و کاسه را برای گرفتن نذر نگه داشتهام. در این حین، شخصی همشهری به من نزدیک شد و با دقت به من نگاه کرد.
هوش مصنوعی: او وقتی به من نگاه کرد، مرا شناخت و با چشمانی پر از عبرت به من خیره شد و به اوضاع و احوال من گریست. او فکر کرد که من شورشی برانگیختهام یا خون بیدلی ریختهام.
هوش مصنوعی: چون اوضاع را شنید، متوجه شد که این ذلت و خفت ارزش زیادی ندارد و این گناه بزرگ نیز نیست. سپس به دیگران خبر داد و نزد دربان رفت و درخواست پیگیری کرد تا مردم شهر به اعتراض برخاستند. آنها این موضوع را با حاکم در میان گذاشتند و مثالی از امیر عسس (پلیس) بوکیل حرس آورده و در نهایت بعد از دو ماه از زندان آزاد شدم.
هوش مصنوعی: پس از اینکه از آن مشقت و سختی رهایی یافتم و به آسودگی رسیدم، تصمیم گرفتم با شروع از نماز روز جمعه، شکرگزاری کنم. دو رکعت نماز برای قدردانی از این آزادی به جا آوردم و عهدم را محکم کردم که هیچگاه در خانهی هیچکس با اکراه و بیمیلی ننشینم و در حال هوشیاری و مستی، چهرهام را نزد هیچ میزبان عادیای نشان ندهام.
هوش مصنوعی: ای دوستان و همراهان؛ داستان من با سکبا کوتاه و ناتمام، یکی از هزاران و کمی از بسیاری دیگر است. این عهد و پیمان من با اسلام و دین، بعد از این به فرمان شما وابسته است و سر و جانم در پی این پیمان قرار دارد.
هوش مصنوعی: هر دلی در این وضعیت از رنج و درد زیادی رنج میبرد و هر کس در برابر این غم خیلی آه و ناله کرده است. به یکدیگر گفتند: ای کیمیای رنجور، به این جنجال و درد، به عذر و به خاطر این اضطراب، هر یک از ما نذر کردیم و قسم خوردیم که از آنچه که برایمان ناپسند است، دوری کنیم و به آن نگاه نکنیم.
هوش مصنوعی: ما آن شب را بیسروصدا گذراندیم و شام را به صبح رساندیم. تصمیم گرفتیم که در این زمینه تلاش کنیم و به عهد و پیمان خود وفادار باشیم. به لذتها و خوشیهای کوچکی اندکی پناه بردیم و از گذشتهها و ناگواریها چشم پوشیدیم. دل به آن پیمان سپردیم و دست در دست یکدیگر گذاشتیم.
هوش مصنوعی: آن شب تا صبح درباره این ماجرا گفتگو میکردیم و در نیمههای شب، گاهی میخندیدیم و گاهی گریه میکردیم. وقتی صبح شد و چهرهی زیبای خورشید نمایان گشت، آن پیرمرد با صبح همراه شد و همچون شب گذشته، از چشمها پنهان شد.
هوش مصنوعی: پس از آن نمیدانم که دوران چه سرنوشتی را دنبال کرده است و با اتفاقاتی که برایمان افتاده، کار به کجا انجامیده است.
هوش مصنوعی: در گفتوگوی نفس و طبیعت چه چیزی جا به جا شده است؟ در پی یافتن نشانهای نادرست، کجا به دنبال آن رفت؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.