گنجور

 
 
 
عطار

جانا ز رهت نصیب من گردی نیست

آری چکنم مخنّثی مردی نیست

گر مردم و گر نیم مرا در ره تو

سرتاسر روزگار جز دردی نیست

مجد همگر

دل نیست که از غمت در او دردی نیست

کس نیست که از تو بر دلش گردی نیست

من مرد ره عشق توام لیک این بار

آن صبر که پایمردیم کردی نیست

عرفی

راهی بنما که رهنما مردی نیست

صد ره به هیچ گذر گردی نیست

با درد تو هیچ نسبتم نیست، ولی

بی نسبتی درد تو کم دردی نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه