در بزم شهان چو آب من روشن نیست
جز بر سر خاک تیره ام مسکن نیست
آن شد که نبد رخصت بیرون شدنم
اکنونم اجازه درون رفتن نیست
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
در بزم شهان چو آب من روشن نیست
جز بر سر خاک تیره ام مسکن نیست
آن شد که نبد رخصت بیرون شدنم
اکنونم اجازه درون رفتن نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در بأس چو طاهر علی آهن نیست
بی منت طاهر علی گردن نیست
جز منت طاهر علی بر من نیست
والله که چو طاهر علی یک تن نیست
کار ارچه به من نیست ولی بی من نیست
فاعل جان است و فعل جان بی تن نیست
در ظلمت تن چراغ باید جان را
عقل ارچه چراغ است و به خود روشن نیست
در روی زمین هیچ کست دشمن نیست
کش منّت شمشیر تو بر گردن نیست
چون ساغر می جان بدهد از سر دست
خصم تو که چون کوزه سرش از تن نیست
کوته خردی که شرمسار از من نیست
طعن سخنم زند که پر روشن نیست
ادراک ابوجهل چو ناقص باشد
نقصان کلام حضرت ذوالمن نیست
باغی که در آن آب و هوا روشن نیست
هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست
هر دوست که راست گوی و یکرو نبود
در عالم دوستی کم از دشمن نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.