گنجور

 
 
 
مجیرالدین بیلقانی

ای موی سپید هیچ آزرمت نیست؟

بر من بجز از تاختن گرمت نیست؟

بر فرق سرم بیشتر از سی و دو سال

بنشستی و از هیچ کسی شرمت نیست؟

عطار

دوش آمد و گفت: هیچ آزرمت نیست

در عشق دمِ سرد و دلِ گرمت نیست

گفتم: «برهان مرا ز من، ای همه تو!»

گفتا که کیی تو، خویش را شرمت نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه