بخش ۲۵ - پیدا کردن جمله اقسام نعمت و درجات آن
بدان که نعمت حقیقی سعادت آخرت است که آن مطلوب است در نفس خویش نه برای نعمتی دیگر ورای آن و آن چهار چیز است: بقایی که فنا را به وی راه نبود و شادیی که به اندوه آمیخته نبود و علمی و کشفی که اندر وی کدورت و ظلمت جهل نبود و بی نیازیی که فقر و نیاز را به وی راه نبود، و فذلک این با لذت مشاهده حضرت الهیت آید که ملال و زیان را به وی راه نبود. نعمت حقیقی این است که وسیلت و راه این است و در نفس خویش مطلوب نیست و نعمت تمام این بود که از وی وی را خواهند نه چیزی دیگر را.
و برای این گفت رسول(ص) «العیش عیش الاخره» و این کلمه یک راه رسول(ص) در غایت شدت بود. گفت تا خود را از رنج دنیا سلوت دهد. و یک راه در غایت شادی در حج وداع که دین به کمال رسیده بود و همه خلق روی به وی آورده بودند، وی بر پشت اشتر بود و از وی اعمال حج می پرسیدند. چون آن کمال بدید، این کلمه بگفت تا دل وی به لذت دنیا بازننگرد. و یکی گفت، «بار خدایا! اسئلک تمام النعمه» رسول(ص) بشنید. گفت، «دانی که تمام نعمت چه باشد؟» گفت، «نه»، گفت، «آن که در بهشت شوی».
اما آن نعمتها که در دنیا باشد هر چه وسیلت آخرت نیست، به حقیقت آن نعمت نیست، اما آنچه وسیلت آخرت است تفاریق آن با شانزده چیز آید:
چهار در دل و چهار در تن و چهار بیرون تن و چهار جمع بود میان این دوازده. اما آنچه در دل است علم مکاشفه است و علم معاملت است و عفت و عدل. اما علم مکاشفه آن است که خدای را تعالی و صفات او و ملایکه و رسل وی بشناسد و علم معاملت آن است که در این کتاب بگفته ایم که عقبات راه را چنان که در رکن مهلکات است و زاد راه چنان که در رکن عبادات و معاملات است و منازل راه چنان که در رکن منجیات است همه بشناسد بتمامی، اما عفت آن است که تمام حسن خلق حاصل کند در شکستن قوت شهوت و قوت غضب هر دو، و عدل آن است که تمام حسن خلق حاصل کند در شکستن قوت شهوت و قوت غضب هر دو. و عدل آن است که شهوت و خشم را از میان برنگیرد، که این خسران بود و مسلط نگذارد تا از حد بشود که این طغیان بود، بلکه به ترازو راست می سنجد چنان که حق تعالی گفت، «الا تطغوا فی المیزان و اقیموالوزن بالقسط و لا تخسر والمیزان».
و این هر چهار تمام نشود الا به نعمتها که در تن باشد و آن چهار است: تندرستی و قوت و جمال و عمر دراز. اما حاجت سعادت آخرت به تندرستی و قوت و عمر دراز پوشیده نیست که علم و عمل و خلق نیکو آن فضایل که در دل آدمی بگفتیم به کمال بی این به دست نیاید. اما جمال به وی حاجت کمتر افتد، ولکن حاجت نیکوروی رواتر بود و جمال نیز همچون مال و جاه بود بدین معنی. و هرچه در حاجات مهم دنیا به کار آید در آخرت به کار آمده باشد که مهمات دنیا سبب فراغ آخرت است و دنیا مزرعه آخرت است.
و دیگر نیکویی ظاهر عنوان نیکویی باطن بود. آن نور عنایتی است که در وقت ولادت بیاید و غالب آن بود که چون ظاهر بیاراست باطن نیز به خلق نیکو بیاراید، و از این گفته اند که: هیچ زشتی نبینی که نه از هرچه در وی بود روی نیکوتر بود. و رسول (ص) گفت، «حاجت از نیکورویان خواهید»، و عمر رضی الله عنه گفت، «چون رسولی جای فرستید نیکوروی و نیکونام باید که باشد».
و فقها گفته اند، «چون صفات ائمه در نماز برابر بود در علم و قرائت و ورع، نیکوروی اولی تر بود به امامت». و بدان که بدین آن می خواهم که شهوت را بجنباند که آن صفت زنان بود، لکن بالای تمام کشیده و صورت راست متناسب چنان که دلها و چشمها از وی نفرت نگیرد.
و اما نعمتهایی که بیرون تن است و وی را بدان حاجت است، مال و جاه و اهل و عشیرت و بزرگی نسب است اما حاجت آخرت به مال از آن وجه است که کسی که چیزی ندارد و همه روز به طلب قوت مشغول بود، به علم و عمل کی پردازد؟ پس قدر کفایت از مال نعمت دینی است. و اما جاه بدان حاجت است که هرکه جاه ندارد همیشه در دل او استخفاف باشد و ایمن نبود از دشمنان. لکن آفت در زیادتی مال و جاه است و برای این گفت رسول (ص)، «هرکه بامداد برخیزد و تندرست بود و ایمن و قوت روز دارد، چنان است که همه دنیا وی دارد»، و این بی مال و جاه راست نیاید.
و رسول (ص) گفت، «نعم العون علی تقوی الله المال. نیک یاوری است مال بر پرهیزگاری». اما اهل و فرزند نعمت است در دین که اهل سبب فراغت بود از مشغله بسیار و سبب ایمنی از شر شهوت. و از این گفت رسول (ص)، «نیک یاور است در دین زن شایسته». و عمر رضی الله عنه گفت، «چه جمع کنیم از مال دنیا؟» گفت، «زبان ذاکر و دل شاکر و زن مومنه». و فرزند سبب دعای نیکو بود پس از مرگ و در جمله زندگانی یاورد بود. و فرزندان نیک چون دست و پای و پر و بال مرد باشند که کارها را کفایت کنند. و این نعمت باشد، اگر از آفت ایشان روی با دنیا نیاورد.
و اما نسب محترم از نعمت است که امامت به نسب قریش مخصوص است و رسول (ص) گفته است، «تخیرو النطفکم الاکفاء و ایاکم و خضراء الدمن». گفته است که، «تخم جای شایسته نهید و از سبزه که بر سر مزبله باشد بپرهیزید»، گفتند، «این چیست؟» گفت، «زن نیکو از نسب بی اصل». و بدان که بدین نسب نسب خواجگی دنیا نمی خواهیم، بلکه نسب دین که با اهل صلاح و اهل علم شود. و این نیز نعمتی است. و اخلاق بیشتر سرایت کند از اصل. و صلاح اصل دلیل صلاح فرع بود، چنان که خدای تعالی گفت، «و کان ابوهما صالحا».
و اما آن چهار نعمت که میان این دوازده جمع کند. هدایت است و رشد و تایید و تسدید که جمله این را توفیق گویند و هیچ نعمت بی توفیق نعمت نیست. و معنی توفیق موافقت افگندن است میان قضای خدای و میان ارادت بنده و این هم در شر بود و هم در خیر، ولکن به حکم عادت به عبادت خاص گشته است.
و آن جمع کردن است میان ارادت بنده و قضای خدای در آن چیز که خیر بنده بود، و این به چهار چیز تمام شود: اول هدایت. که هیچ کس از هدایت مستغنی نیست که اگر کسی طالب سعادت آخرت باشد، چون راه آن نداند و بی راهی از راه نشناسد چه فایده ای بود؟ پس آفریدن اسباب، بی هدایت راست نیاید و برای این منت نهاد به هردو و گفت، «الذی اعطی کل شیئی خلقه ثم هدی» و گفت، «قدر فهدی».
و بدان که این هدایت بر سه درجه است: اول آن است که فرق کند میان شر و خیر، و این همه عاقلان را داده است، بعضی را به عقل و بعضی را بر زبان پیغمبران. و این که گفت، «و هدیناه النجدین» این خواسته است که راه خیر و شر به وی نمود و این که گفت، «و اما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمی علی الهدی» این خواست و هرکه از این هدایت محروم است یا به سبب حسد و کبر است یا به سبب شغل دنیا که گوش به انبیا و اولیا و علما ندهند، اگر نه هیچ عاقل از این عاجز نیست.
درجه دوم هدایت خاص است که در میان مجاهدت و معاملت دین اندک اندک پیدا می آید و راه حکمت گشاده می گردد. و این ثمرت مجاهدت است، چنان که گفت، «والذینی جاهدوا فینالنهدینهم سبلنا» گفت، «چون مجاهدت کنند ایشان را به راه خود هدایت کنیم». و نگفت به خود هدایت کنیم، و این که گفت، «والذین اهتدوا ازادهم هدی» هم این باشد.
درجه سوم هدایت خاص خاص است و این نور در عالم نبوت و ولایت پیدا آید و این هدایت بود به حق تعالی. و این بر وجهی بود که عقل را قوت آن نبود که به خود به وی رسد و این که گفت، «قل ان هدی الله هو الهدی» این خواست که هدای مطلق این است، و این را حیات خواند و گفت، «افمن کان میتا فاحییناه و جعلناله نورا یمشی به فی الناس».
اما رشد آن بود که با هدایت در وی تقاضای رفتن راهی که بدانست پدید آید، چنان که گفت، «ولقد اتینا ابراهیم رشده» و کودک که بالغ شود، اگر داند که مال چون نگاه دارد و ندارد، وی را رشید نگویند، اگرچه هدایت یافته است.
و اما تسدید آن بود که حرکات اعضای وی را از جانب صواب به آسانی حرکتی دهند تا بزودی به مقصود می رسد. پس از ثمرت هدایت در معرفت است و ثمرت رشد در داعیه و ثمرت تسدید در قدرت و آلات حرکت. و اما تایید عبارت است از مدد فرستادن از غیب در باطن به تیزی بصیرت و در ظاهر به قوت بطش و حرکت، چنان که گفت، «و ایدک بروح القدس». و عصمت بدین نزدیک بود. و از آن باشد که در باطن وی مانعی پدید آید از راه معصیت و شرک، اما مانع نداد بتمامی که از کجا آمد، چنان که گفت، «و لقد همت به وهم بهالولا ان رای برهان ربه».
این است نعمتهای دنیا که زاد راه آخرت است و این را به اسباب دیگر حاجت است و آن اسباب را اسباب دیگر تا آنگه که به آخر به دلیل المتحرین و رب الارباب رسد که مسبب الاسباب است و شرح جمله حلقه های سلسله اسباب دراز است و این قدر اینجا کفایت است.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.