گنجور

 
قصاب کاشانی

گفتگویت در تبسم می‌کند شکر در آب

خورده بس لعل لبانت غوطه چون گوهر در آب

اصل معنی یافت چون عارف ز خط عارضت

از بغل آورد بیرون ریخت صد دفتر در آب

دل چو در خون می‌نشیند شوقش افزون می‌شود

مرغ آبی می‌زند از شوق آری پر در آب

طرفه دریاییست عشق دوست کز هر موجه‌ای

صد خطر رو می‌دهد تا افکنی لنگر در آب

گفتمت قصاب هیچ از گرمی محشر مترس

کی کنید تقصیر از ما ساقی کوثر در آب