گنجور

 
قصاب کاشانی

غم از آیینه خاطر زدودم تا شدم عاشق

در دولت به روی خود گشودم تا شدم عاشق

نبودم تا به درد و داغ همدم در عدم بودم

پدید آمد در این عالم وجودم تا شدم عاشق

برون بردم ز چوگان محبت داغ جانان را

ز دل گوی سعادت را ربودم تا شدم عاشق

در این گلشن پی تعظیم تا آن دل‌ربا برخواست

به رنگ بید مجنون در سجودم تا شدم عاشق

ز یک نظّاره‌اش نقد دو عالم را ز کف دادم

عیان از آستین شد دست جودم تا شدم عاشق

به بازار جنون قصاب بردم شیشه دل را

به سنگ امتحانش آزمودم تا شدم عاشق