گنجور

 
قاسم انوار

بیا، ای ساقی جان‌ها، بیار آن باده در گلشن

به غایت خوشدلم کان یار می‌پرسد که: سن کیم سن؟

به جانان گفتم: ای دلبر، خرابم از غمت یکسر

ولی می‌خوانم این از بر: بو سوز نی سین ایشماس سن

زهی الطاف بی‌پایان، که می‌یابد دلم پنهان

سلامم کرد و جامم داد و زانو زد که: سن ایچ سن

مرا می‌گوید آن جانان چه حیرانی و سرگردان؟

صفاقیل سن، وفا قیل سن، اگر سم عاشقی قیل سن

میان گلشن حسنت هزاران گل به بار آمد

ویران بولماس تور اول بستان اگر بیر چیچکی سون سن

بیا، ای روشنی جان، که هم جانی و هم جانان

بوزون گلشن سوزون روشن روش مولدی که سلطان سن

ز فیضت خاطر قاسم همیشه شاد می‌باشد

که این فیض از تو می‌یابد، اگر توقوز اگر توقسن