گنجور

 
قاسم انوار

یک صفت عجب آمد این اماره را

بوالعجب عفریت مردم خواره را

عجب چبود؟آنکه نفس شوم کید

خویشتن فایق نهد بر عمر و زید

وز خود اندر خویشتن دارد نظر

زان سبب کز مرگ باشد بی خبر

عجب را جنبش ز امداد هواست

مرد معجب دشمن خاص خداست

زین صفت آمد تکبر در وجود

هم چنان کز آتش سوزنده دود

عجب در باطن بود مخفی ازان

کبر ظاهر میک ند بر مردمان

کبر باشد فوقیت بر دیگری

هر کراکین وصف شد، باشد خری

وصف کبر آخر پلنگان را بود

این صفت حاشا که انسان را بود

ای پلنگ خسته کرده جسم و جان

از کمیز موش خاسر باش،هان!

چون پلنگت خسته کرد،ای خرده دان

بر تو شاشد موش میشوم آن زمان

خود کمیز موش نبود جز حسد

یاد دار این نکته گرداری خرد

از تکبر حرص شوم آید پدید

حرص در معنی بود موش پلید

جان نخواهی بردن،ای بس ناتمام

گر همه شیر ژیانی، والسلام