دل ز چشم او به نازی مست شد بی خویش هم
ناز خود گو بیش کن تا میرمش زین بیش هم
چون به آن قانع نشد کز غمزه دلها ریش ساخت
میفشان گر از لب خندان نمک ریش هم
سرزنش در عشق او دل را بدان ماند که ریش
پر بود از درد و بر سر میزنندش نیش هم
خاک پای او ندیده گفته بودم نونباست
نیکبودست آن نظر دیدم به چشم خویش هم
کرده ام اندیشه نیکی که دیگر نشنوم
در غم او قول ناصح پند نیک اندیش هم
وقت قتل ای تیغ اگر بی جرمیم بینی ز شرم
سرخ گردی در دم و سر افکنی در پیش هم
گفته بودی ده پلاست ز اطلس ما به کمال
با همه عالم پلاسی و با من درویش هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.