گنجور

 
حکیم نزاری

با دل در احتسابم و با دیده در نزاع

از بیم روز هجر و نهیب شب وداع

سودای عشق بازی و قلب پس آمده

ننگ محققان ز کساد چنین متاع

از هم جدا دگر نتوان کرد عشق و دل

ملکی ست عشق و دل که بود تا ابد مشاع

تا دیده بر بگشایم و بینم جمال دوست

و رنه فوایدی ز نظر نیست جز صداع

تا هم ز دوستان شنوم نام دوستان

ور نه چرا به کار شود سمع و استماع

مجنون برگرفته ز چشم غزال چشم

در چشمش آدمی ننماید به جز سباع

نتوان گرفت اگر همه در بزم جنتی

نه چشم بر نظاره و نه گوش بر سماع

در رستخیز چند توان بود منتظر

تا کی شود میسرم اسباب اجتماع

بیچاره چون کند که به تکلیف می برند

تقدیر اشتیاقش و زنجیر التیاع

در جان ما محبت یوسف نهان چنانک

دربار ابن یامین و اویی خبر زصاع

ای دوست بر نزاری مسکین مگیر عیب

بر حال او هنوز نیفتاده اطلاع

غره مشو به شوکت و قوت حمول باش

کاندر مصاف عشق فرو شد بسی شجاع

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode