به هر محفل بهشتی روی من منزل کجا گیرد؟
که از رضوان بهشت جاودان را رو نما گیرد
زشرم جلوه مستانه او سرو پا در گل
زطوق قمریان چون دود از روزن هوا گیرد
سر خورشید را چون صبح بیند در کنار خود
زروی صدق اگر دامان شب دست دعا گیرد
مده تن در گرفتن گر دل آزاده می خواهی
که در ششدر فتد جسمی که نقش بوریا گیرد
ندارد چشم احسان از خسیسان همت قانع
محال است استخوان را از دهان سگ هما گیرد
نهال دستگیری، دستگیری بار می آرد
نماند بر زمین هر کس که کوری را عصا گیرد
تمنای ترحم دارم از شمع جهانسوزی
که از خاکستر پروانه رخسارش جلا گیرد
زهر بیدل نیاید غوطه در دریای خون خوردن
که دارد زهره تا دامان آن گلگون قبا گیرد؟
چو خورشید درخشان در زوال خویش می کوشد
بلند اقبال چون از زیردستان سایه وا گیرد
نیندازد زنخوت سایه بر روی زمین صائب
نهال سرکش او در دل هر کس که جا گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گیرد
سزای کشتن است آن سگ که پای آشنا گیرد
مترس از نفس سرکش، پنجه تسخیر بیرون کن
که چون گیری گلوی اژدها شکل عصا گیرد
کسی کز خلق خواهد حاجت خود، مردنش اولی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.