گنجور

 
فضولی

بیا ساقی آن جوهر صاف و پاک

که جمشید برد آرزویش بخاک

بمن ده که جمشیدیم آرزوست

نه با ملک جمشیدیم من به اوست

بیا ساقی آن ساغر سینه سوز

که می سوزد از شوق آن جم هنوز

بمن ده که آتش بهستی زنم

در دین آتش پرستی زنم

بیا ساقی آن راح ریحان شمیم

که کیفیت اوست خلق کریم

بمن ده دلم را گره بر گشای

برویم در راز دیگر گشای

ازین بیش فکر دل ریش کن

بجام سیوم نشأه ام بیش کن

که نطق از سیوم نشأه گویا کنم

رموز دگر بر تو افشا کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode