اگر رسوا شدم رسواییم را شد فغان باعث
فغان را سوزش دل سوزش دل را بتان باعث
بغمزه خستیم دل چون نرنجم زان خم ابرو
چه می دانم ندارد ز خم ناوک جز کمان باعث
چه باشد گر بریزد خون چشم خون فشانم دل
گرفتاری دل را گشت چشم خون فشان باعث
درون غنچه تا گلبرگ نبود چاک کی گردد
سزد چاک دلم را گر بود داغ نهان باعث
خط سبزت ز آب دیده من رونقی دارد
بود نشو و نمایی سبزه را آب روان باعث
سرم را سیل اشک از خاک راهت کاش بردارد
که غوغای سکانت را شدست این استخوان باعث
فضولی در جهان از عشق ذوقی هست با هر کس
ندارد جز مذاق عشق هستی جهان باعث
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.