گنجور

 
فروغی بسطامی

این غزل فرمودهٔ شاه است بشنو

تا به مهر آید دل پرخشم و کینت

«تابم از دل برد زلف عنبرینت

صبرم از کف برد لعل شکرینت

تنگ شکر از چه ریزد از دهانت

نقرهٔ خام از چه خیزد از سرینت

عارف شهر ار ببیند روی ماهت

بعد از اینش سجده باید بر جبینت

گر قرین در آسمان جویند مه را

می‌توان هم بر زمین جستن قرینت

شکر می‌گوید خدای آسمان را

هر که می‌بیند خرامان بر زمینت

تا بسوزانند صورت‌های خود را

کاش می‌دیدند نقاشان چینت

گر بریزد خون من بر آستانت

بر نخواهم داشت دست از آستینت

هر دو عالم را به یک نظاره کشتی

آفرین بر نرگس سحر آفرینت»