گنجور

 
فروغی بسطامی

زان غنچه‌دهان دلم به تنگ آمد

وز دیده سرشک لاله رنگ آمد

هر گوشه که گوش دادم از عشقش

آواز نی و نوای چنگ آمد

بس چنگ زدم به دامن پاکان

تا دامن پاک او به چنگ آمد

از خانهٔ آن کمان ابرو بود

تیری که به سینه بی‌درنگ آمد

آهم به دلش نکرد تاثیری

فریاد که تیر من به سنگ آمد

ساقی به مذاقم از ازل کرده

شهدی که مقابل شرنگ آمد

چشمش پی صید دل مهیا شد

آهو به گرفتن پلنگ آمد

جز عاشق پاک دیده نشناسد

یاری که به صد هزار رنگ آمد

بازیچهٔ آن بت شکر لب شد

هر مغبچه‌ای که از فرنگ آمد

من بندهٔ خواجه‌ای که در معنی

آسوده ز قید صلح و جنگ آمد

تا میکده مسکن فروغی شد

فارغ ز خیال نام و ننگ آمد