گنجور

 
فروغی بسطامی

آن که در عشق سزاوار سر دار نشد

هرگز از حالت منصور خبردار نشد

نقشی از پرده ایجاد پدیدار نشد

کز تماشای رخت صورت دیوار نشد

آن که بوسید لب نوش تو شکر نچشید

وان که خسبید در آغوش تو بیدار نشد

طرب انگیز گلی در همه گلزار نرست

که به سودای غمت بر سر بازار نشد

مو به مو حال پراکنده دلان کی داند

آن که در حلقه موی تو گرفتار نشد

هر چه گفتند مکرر همه در گوش آمد

بجز از نکتهٔ توحید که تکرار نشد

گر نگفتم غم دیرینهٔ دل معذورم

که میان من و او فرصت گفتار نشد

آن که نوشید شراب از قدح ساقی ما

مست گردید بدان گونه که هشیار نشد

آن که در جمع خرابات نشینان ننشست

در حرم خانهٔ حق محرم اسرار نشد

زلف شاهد ز سر طعنه به زاهد می‌گفت

حیف از آن رشته تسبیح که زنار نشد

هر که را خون دل از دیده فروغی نچکید

قابل دیدن آن مشرق انوار نشد