گنجور

 
فیض کاشانی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

منت خدای را عزوجل که نخست خلیفه به جهت خلق تعیین فرمود. پس خلق خلیفه نمود. وجود امام معصوم را نبیا کان او وصیا سبب بود. آسمان و زمین ساخت و هستی او را ظاهرا کان او خفیا وسیله ثبات عالم بالا و پائین قرار داد. تا آن که قالب جمله عالم را به منزله جان شد، و مجمع تن‏های بنی ادم را به جای روان. افلاک و انجم به جهت او دائر، و زمین و زمان را برای او ساکن و سایر.

خضرت و طراوت در باغ جهان به میامن الطاف او ساری، و آب حیات در نهر دهر به برکات انفاس او جاری. چمن جهان به سرو قد و گل روی او مزین، و انجمن جهانیان به شمع جمال و آفتاب بی‏زوال او روشن. اگر یک دم در روی زمین نباشد سلسله زمان از هم بپاشد، و اگر یک نفس زمان از او خالی بماند، زمین اهلش را فرو برد.

و درود نامعدود بر روان یک یک از خلفای حق و ائمه هدی خصوصا نبینا و عترته الاوصیاء و لاسیما المهدی الهادی صاحب عصرنا و امام زماننا.

چنین گوید مؤلف این کلمات و ناظم این ابیات محسن بن مرتضی الملقب به فیض که مرا در عنفوان شباب، شور محبت امام زمان و بقیه خلفای رحمان قائم عترت و مهدی امت سلام اللّه علیه و علی آبائه در سر افتاد و شوقی عظیم به لقای کریم او در دل پدید آمد.

نه تن را به مقصود راهی و نه جان را از صبر پناهی. به خاطر رسید که کاش کلمه‏ای چند موزون در وصف اشتیاق بودی، و مضمونی چند منظوم در شرح فراق رو نمودی، تا گاهی به انشاد آن زنگ غبار از دل زدودی.

پس در اشعار فصحا گردیده شعری که ناخنی بر دل زند و تأثیری در نفس کند نیافت، مگر بیتی از غزل‏های حافظ شیرازی قدس سره که بعضی مناسب مطلوب بود، و بعضی به صرفی از معنی با تصرفی در لفظ مناسب می‏توانست شد، با آن که در بلاغت و فصاحت مرتبه قصوی و در حسن و ملاحت رتبه علیا و در شیوع و شهرت به حدی رسیده که در بلاد عالم سایر و بر السنه بنی آدم دایر بود.

و بالجمله شرایط تضمین و اقتباس در او (آن) به کمال بود و با هر کلامی که آمیخته می‏شد آن را نهایت زینت و کمال جمال می‏افزود.

با خود اندیشیدم که از نتایج افکار خود سخنی چند شکسته بسته فراهم آورم و با آن جواهر ناسفته علی وجه التضمین و الاقتباس بیامیزم تا این را از آن زینتی من حیث الصورة و آن را از این رتبتی من حیث المعنی حاصل گردد.

شاید که در این ترکیب و تألیف شرح درد دل خود کما ینبغی درج توان کرد و قصه سوز جان کما هو حقه بیان توانم نمود، و به وسیله انشاد آن داد این غم جانکاه توان داد.

با آنکه در صناعت شعر بی‏بضاعت و از فن شاعری بی‏خبر بودم، در این امر خوض نمودم به اعتماد تأیید روح القدس، بنابر حدیثی که از اهل بیت علیهم السلام وارد است که: «هیچ گوینده‏ای بیت شعری در حق ما نگوید الا آنکه مؤید گردد به روح القدس».

بحمد اللّه همچنان که در خاطر خطور کرده بود به ظهور آمد. امید که لب تشنگان وادی وصال آن زلال چشمه خلافت و ولایت و سرگشتگان بادیه فراق آن خورشید سپهر امامت و هدایت از آن منتفع و بهرور گردند، و ناظم را به دعای خیر یاد آورند.

و چون بنای این اشعار بر اظهار شوق آن حضرت است سزد که موسوم به «شوق المهدی» گردد، و چون مقرر است که دواوین غزلیات را مصدّر به قصاید سازند، قبل از شروع در غزلیات سه قصیده که مناسب مقام است ایراد کرده می‏شود، و اللّه المستعان.