گنجور

 
فیض کاشانی

بلینا بالفتن فی لیلة الهجر

ظلام فیه حتّی یطلع الفجر

امامی انت بدّلها الی القدر

لتسلم فیه حتی مطلع الفجر

برآی ای صبح روشندل خدا را

که بس تاریک می‌‏بینم شب هَجر

سرآمد عمر من بی‏‌حضرت تو

فغان از این تطاول آه از این زَجر

من از شوقت نخواهم گشت فاتر

ولو ادّ بتنی بالهجر و الحجر

دلا در شوق او ثابت‌قدم باش

که در این ره نباشد کار بی‌‏اجر

وفا خواهی جفا باید کشیدن

فانّ الربح والخسران فی التجر

درخت مهرش ار در دل نشانی

که بس چینی ثمرها فیض از این شَجر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode