گهی نان را فدای جان فرستی
گهی جان را فدای نان فرستی
گهی دلرا دهی ذوق عبادت
که تا جانرا بر جانان فرستی
کنی گه جان و دلرا خادم تن
پی نانشان باین و آن فرستی
یکی را از می عشقت کنی مست
یکی را تره و بریان فرستی
یکی را جا دهی در صدر جنت
یکی سوی چه نیران فرستی
کنی به درد دشمن را بدرمان
ز دردت دوست را درمان فرستی
بباری بر سر این برف و باران
بسوی کشت آن باران فرستی
یکیرا مست گردانی ببازار
یکیرا ساغری پنهان فرستی
خلاصی گه دهی تن را ز طوفان
ببحر جان گهی طوفان فرستی
جزای طاعت آن خواهم که جان را
کنی مست و سوی جانان فرستی
سزای معصیت خواهم که در دل
ز دردت آتش سوزان فرستی
جواب مولویست این فیض کو گفت
اگر درد مرا درمان فرستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر درد مرا درمان فرستی
وگر کشت مرا باران فرستی
وگر آن میر خوبان را به حیلت
ز خانه جانب میدان فرستی
وگر ساقی جان عاشقان را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.