گنجور

 
فیض کاشانی

ای عشق رسوا کن مرا گو نام بر من ننگ شو

باید که من عشرت کنم گو ناصحم دلتنگ شو

مغزم برون آمد ز پوست افتادم اندر راه دوست

ای شوق رهبر شو مرا ای عشق پیش آهنگ شو

چون شوق رهبر باشدم از دوری منزل چه غم

چون عشق در پیش است گوهر گام صد فرسنگ شو

ای عقل از دوری مگو در راه مهجوری مپو

گوینده اینجا گنگ شو پوینده اینجا گنگ شو

اهد زدین گردی بری از عشق اگر بوئی بری

در حلقهٔ مستان در آ با عاشقان همرنگ شو

گر مرد عشقی درد جو خاکی شو و گلها بروی

بیدردی ار خواهد دلت روسنگ شو روسنگ شو

گر مرد عشقی جام گیر ترک رسوم خام گیر

ور عاقلی خوش آیدت در بند نام و ننگ شو

کاری کز آن نگشود در بر همزن او را زودتر

گر عاقلی دیوانه شو دیوانه فرهنگ شو

خواهی ز رویش بر خوری وز لعل او شکر خوری

موئی شو ای فیض از غمش در زلف او آونگ شو

 
 
 
مولانا

نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو

از جنگ می‌ترسانیم گر جنگ شد گو جنگ شو

ماییم مست ایزدی زان باده‌های سرمدی

تو عاقلی و فاضلی دربند نام و ننگ شو

رفتیم سوی شاه دین با جامه‌های کاغذین

[...]

صائب تبریزی

چون شبنم روشن گهر با خار و گل یکرنگ شو

بگذار رعنایی ز سر بیزار از نیرنگ شو

یکرنگی ظاهر بود دارالامان عافیت

در حلقه دیوانگان زنهار بی فرهنگ شو

دل زود می گردد سیه زین طارم زنگارگون

[...]

بیدل دهلوی

ای پرفشان‌ گرد نفس چندی شرار سنگ شو

ناقدردان راحتی بر خود زبان ننگ شو

جولان چه دارد در نظر غیر از تلاش درد سر

یک ره پس زانوی خم بنشین و عذر لنگ شو

فریاد کوس و کرنا می‌گویدت ‌کای بی‌حیا

[...]

حزین لاهیجی

عریان ز صافی طینتی، از پردهٔ نیرنگ شو

چون آب در باغ جهان، با خار وگل همرنگ شو

بشکن به دل تا می توان، نیش زبان دشمنان

با این سبک مغزان که گفت ای خیره سر همسنگ شو؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه