گنجور

 
فیض کاشانی

شب‌ها حدیث زلف تو تکرار می‌کنم

تسبیح روز وصل تو بسیار می‌کنم

چون دم زند صباح ز انوار طلعتت

جان را ز عکس روی تو گلزار می‌کنم

از پای تا به سر همه تن دیده می‌شوم

جان را به دیده قابل دیدار می‌کنم

از غمزهٔ نگاه تو بیهوش می‌شوم

دل را ز چشم مست تو هشیار می‌کنم

عکس تو چون در آینهٔ دل درآیدم

بی‌خود حدیث واحد قهار می‌کنم

ترجیع‌بند هر سخنم ذکر خیر تست

در هر کلام نام تو تکرار می‌کنم

با مردمان حدیث تو گویم در انجمن

تنها حدیث با در و دیوار می‌کنم

گیرم سنای دل ز سنا برق روی تو

دریوزه‌ای ز قاسم انوار می‌کنم

غم را به یاد روی تو از سینه می‌برم

دم را به ذکر موی تو عطار می‌کنم

شب را به یاد زلف تو می‌آورم به روز

چون روز شد ستایش رخسار می‌کنم

آهنگ من چو کرد بر آهنگ می‌زنم

دل را ز غم به ناله سبکبار می‌کنم

گر سرّ من به غیر نگوید رفیق من

زودش به لطف خازن اسرار می‌کنم

هرکس که گوش جان به سخن‌های من دهد

او را به صور موعظه بیدار می‌کنم

هر کار خوب را که ز کردار عاجزم

تحسین هرکه کرد به گفتار می‌کنم

پنهان کن از خلایق گر عاشقی کنی

با فیض هم مگوی که این کار می‌کنم