گنجور

 
فیض کاشانی

نحم خیالت گردد چو طالع

در چرخ آیند اهل صوامع

رو مینماید دل می‌رباید

لیکن نپاید چون برق لامع

آن هم بوقتی بر نیک بختی

کو کرده باشد رفع موانع

گه دل رباید گه جان فزاید

گه غم زداید دارد منافع

دلخستگانیم بر خاک کویت

تا تو کرائی بختست و طالع

بر درگه تو بهر شفاعت

جز تو نداریم خود باش شافع

دیگر نگوئی ای فیض الا

شعری که باشد اندر مجامع

 
 
 
فیض کاشانی

خورشید روئی گردید طالع

دردم نهان شد چون برق لامع

گر ایستادی آتش فنادی

هم در مدارس هم در صوامع

آنرا که دیدش طالع قوی بود

[...]

نورعلیشاه

این عکس ساقیست در جام ساطع

یا گشته مهری از باده طالع

تا سوزدم جان آمد بجولان

آتش عنانی چون برق لامع

زلفت که جمعی کرده پریشان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه