گنجور

 
فیض کاشانی

تجلی حسنه من معدن النور

فدّک القلب منی دکه الطور

حرزت صاعقا ثم استفقت

رأیت الموت و الاحیا بلاصور

تخرب فی هواه دار جسمی

و لکن بیت قلبی فیه معمور

و من ینظر الی آیات وجهه

یجده مصحفّافی الحسن مسطور

حوالی خده شعرات خضر

کان المسک ممزوج بکافور

و ما الخضراء شعرا حول فیه

فراهم آمدهٔ گرد شکر مور

نهنگ عشق دل را لقمهٔ کرد

چو افتادم در این در یاری پر شور

دموعی بحر و الهجران نیران

من بیچاره غرق بحر مسجور

ازینسان شعرها میگوئی ای فیض

نویسد تا ملک بر رق منشور

 
 
 
منوچهری

به دهقان کدیور گفت انگور

مرا خورشید کرد آبستن از دور

کمابیش از صد وهفتاد شد روز

بدم در بستر خورشید پر نور

میان ما، نه عقدی، نه نکاحی

[...]

باباطاهر

اگر شیری اگر میری اگر مور

گذر باید کنی آخر لب گور

دلا رحمی بجان خویشتن کن

که مورانت نهند خوان و کنند سور

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
ابوالفرج رونی

زهی دست وزارت از تو با زور

ندیده چشم گیتی چون تو دستور

ربیب الدین و دولت ای ز رایت

گرفته دین و دولت حظ موفور

به تو بنیاد دولت سقف مرفوع

[...]

سنایی

اگر چون زر نخواهی روی عاشق

منه بر گردن چون سیم سنگور

جهان از زشت قوادان تهی شد

که حمال فقع باید همی حور

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه