نهادم سر بفرمانش بکن گوهر چه میخواهد
سرم شد گوی چوگانش بکن گوهر چه میخواهد
کند گر هستیم ویران زند گر بر همم سامان
من و حسن بسامانش بکن گوهر چه میخواهد
اگر روزم سیه دارد و گر عمرم تبه دارد
من و زلف پریشانش بکن گوهر چه میخواهد
ز دست من چه میآید مگر مسکینی و زاری
زدم دستی بدامانش بکن گوهر چه میخواهد
دل و جانم اگر سوزد ز تاب آتش قهرش
من و لطف فراوانش بکن گوهر چه میخواهد
شنیدم گفت میخواهم سرش از تن جدا سازم
سر و تن هر دو قربانش بکن گوهر چه میخواهد
نباشد گر روا دردین که خون عاشقان ریزند
بلا گردان ایمانش بکن گوهر چه میخواهد
اگر دل میبرد از من و گر جان میکشد از تن
فدا هم این و هم آنش بکن گوهر چه میخواهد
ترا ای فیض کاری نیست با دردی کزاو آید
باو بگذار درمانش بکن گوهر چه میخواهد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.