گنجور

 
فیض کاشانی

این فقیهان که بظاهر همه اخوان همند

گر به باطن نگری دشمن ایمان همند

جگر خویش و دل هم ز حسد می‌خایند

پوستین بره پوشیده و گرگان همند

تا که باشند در اقلیم ریاست کامل

در شکست هم و جوینده نقصان همند

واعظان گرچه بلیغند و سخندان لیکن

گفتن و کردن این قوم کجا آن همند

آه ازین صومعه‌داران تهی از اخلاص

کز حسد رهزن اخلاص مریدان همند

ساده‌لوحان که ندارند زادراک نصیب

رسته‌اند از همه آفات و محبان همند

زاهد و عارف و عابد همه بر درگه حق

خواجه شأنان هم و بنده و سلطان همند

خوب رویان جهان مظهر لطفند ولی

مست چشمان هم و خسته مژگان همند

دردمندان مجازی که جگر سوخته‌اند

چون نشستند بهم شمع شبستان همند

گاه سازند بهم گاه ز هم می‌سوزند

همد مانند گهی گاه رقیبان همند

اهل صورت که ندارند ز معنی خبری

همه در رشک زر و سیم فراوان همند

خویش با خویش چرا شور کند در تلخی

پنج روزی که برین مائده مهمان همند

مجلسی را که نه از بهر خدا آرایند

تا نشستند بهم رهزن ایمان همند

اهل بزمی که در آن حضرت دانائی نیست

بملاهی و مناهی همه شیطان همند

فیض خاموش ازین حرف سخن کوته کن

از گروهی که در ایمان همه اخوان همند