چکنم دلی را که ترا نباشد
چکنم تنی را که بقا نباشد
بزمین زنم سر بفنا دهم جان
برهت سر و جان چو فدا نباشد
بروم در آتش اگرم برانی
که بسوزم آنرا که سزا نباشد
شکنم دو پا را برهت ار نپوید
ببرم دو دست ار بدعا نباشد
بکنم دو چشمی که ترا نبیند
نبود در و نور و ضیا نباشد
ببرم زبانرا چه نگویدت شکر
دو لبم به بندم چه ثنا نباشد
نخورم ز نانی که نه طاعت آرد
چکنم طعامی که غذا نباشد
بکجا برم تن نکشد چو بارت
بکجا برم جان چو فدا نباشد
دلم ار نسازد ببلای عشقت
سزد ار بسوزد چو سزا نباشد
بجفا بسوزم ببلا بسازم
که شنید عشقی که بلا نباشد
بجهنم آیم چو توئی در آنجا
نروم بجنت که لقا نباشد
لب فیض بندم ز حدیث اغیار
که حدث بود کان ز خدا نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من که باشد که تو را نباشد
تن من کی باشد که فنا نباشد
فلکش گرفتم چو مهش گرفتم
چه زنند هر دو چو ضیا نباشد
به درون جنت به میان نعمت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.