گنجور

 
فیاض لاهیجی

ای فتنه یک دم آی ز بالای زین فرو

شورِ زمانه خاسته یک دم نشین فرو

با قامتی چنین چو به گلشن گذر کنی

سرو از خجالت تو رود در زمین فرو

دل‌ها چو نافه در شکنش بس که خون شدند

ناید ز ناز زلف ترا سر به چین فرو

آئین کفرو سجدة بت نیز عالمی است

زاهد چه رفته‌ای همه در فکر دین فرو!

فیّاض حاصلی ندهد بهر این حیات

رفتن به بحر غصّه و غم این چنین فرو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode