گنجور

 
فیاض لاهیجی

به فریادی ترا سرگرم در بیداد خود کردم

به صد فریاد شکر طالع فریاد خود کردم

ز یاد خویش بودم رفته تا رفتم ز یاد تو

به هر جا رفته از یادی که دیدم، یاد خود کردم

به پای گمرهی بایست رفتن در ره شوقت

درین وادی رهی گم کردم و ارشاد خود کردم

مر امّید امداد کسان افکنده بود از پا

مدد از بیکسی‌ها جستم و امداد خود کردم

فراغت‌ها نصیبم بود در دام گرفتاری

عجب رحمی در آخر بر دل ناشاد خود کردم

غم همچشمی خسرو عجب ننگی‌ست عاشق را

چه خاکست اینکه من در کاسة فرهاد خود کردم

رم از صیّاد می‌کردم چو رام خویشتن بودم

ز خود رم کرده خود را رام با صیّاد خود کردم

غم من بود باعث شادی او را به این شادم

که خود غمگین او گردیدم، او را شاد خود کردم

ز بس فیّاض گرم اتّحادم با تو در یاری

ترا دردی که پیش آمد مبارکباد خود کردم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode