گنجور

 
فیاض لاهیجی

حرفم از فکر سر زلرفی پریشانست باز

دتر میان معنی و لفظم بیابانست باز

مایه می‌بندد دلم ز آشفتگی‌های دماغ

در سر شوریده‌ام سودای سامانست باز

گشت شاخ غنچه هر یک تار مژگانم ز اشک

در بهار ناله‌ام بلبل غزل خوانست باز

عندلیبان بر غزل‌هایم غزل خوانی کنند

دفترم از حرف رخساری گلستانست باز

مصرعم را گلرخان سر مشق رعنایی کنند

خامه‌ام در وصف قدی سرو بستانست باز

شیون من گیسوی لیلی وشان را شانه شد

ناله‌ام بر یاد زلفی کاکل افشانست باز

نارسایی‌های طالع سرگرانی‌های یار

شکر غم اسباب حرمانم فراوانست باز

ناله‌ام گویی به معراج اثر خواهد رسید

در شبستان اجابت خوش چراغانست باز

شوق در پرواز آوردست فیّاض مرا

ظاهرا در خاطرش میل صفاهانست باز