وجودت تا ز چشم کیمیای امتیاز افتد
چو سیم قلب یک دم کاش راهت بر گداز افتد
تو کز هول صراط از پا فتادی وه نمیدانم
چه خواهی کرد اگر ره بر دم شمشیر ناز افتد؟
چه یکرنگی است این یارب که گر محمود را بر دل
شکست از غم رسد چین بر سر زلف ایاز افتد
خوشا بخت همایون فال مرغی کز شگونبختی
کند تا سر برون از بیضه در چنگال باز افتد
دلی کو از ازل با خاکساری الفتی دارد
گرش چون آفتاب از خاک برگیرند باز افتد
چنین کز اهل دل زلف درازت میرباید دل
از آن ترسم که شهراه حقیقت بر مجاز افتد
مرا تا عمر باقی، شکوة زلف بتان باقیست
مبادا آنکه کس را درد دل دور و دراز افتد
زمانی نگذرد کان مه به بیدادیم ننوازد
خوش آن عاشق که معشوقش چنین عاشق نواز افتد
شدم بیچارهتر تا چارهام در دست گردون شد
مبادا کار کس هرگز به بند کارساز افتد
اگر خواهی که یابی قبلة حاجت برو سر نه
به هر جایی که اشک از گوشة چشم نیاز افتد
برون پردهای آگه نیی از اضطراب دل
دلت فیّاض خواهم محرم اسرار راز افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه هر دل کز نوا دم زد قبول دلنواز افتد
سر محمود میباید که در پای ایاز افتد
اگر از بام عرش افتد سرم بر خاک راه تو
ز شادی برجهد از جای و در پای تو باز افتد
سگانت بر نیاز نازنینان نازها دارند
[...]
در آن مجلس که از مستی رخت طاقت گداز افتد
اگر خورشید تابان چهره افروزد به گاز افتد
علاج من همان از چشم بیمار تو می آید
کجا درد محبت را مسیحا چاره ساز افتد؟
به دامان غرور آب زمزم گرد ننشیند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.