گنجور

 
فیاض لاهیجی

منم که مرغ دلم صید عشوه و نازست

پریدن دل کبکم به بال شهبازست

چنان به کنج قفس خو گرفته‌ام که دگر

به یاد خاطر من آنچه نیست پروازست

ز صید دوستی آن نگاه پنداری

که ترکش مژه‌اش آشیان شهبازست

ز ناله بس نکند با وجود ضعف که هست

نفس به سینه‌ام ابریشمی که برسازست

ز مهر روی تو دم می‌زنم، از آن باشد

که ناله‌ام ز نفس‌های صبح ممتازست

به ساحریست مثل گرچه لعل پرشورش

ولی تبسّم او سحر نیست اعجازست

به این امید که مشرق شوم خیال ترا

درِ دلم همه شب چون درِ سحر بازست

به اشک و آه سپردم غمش چه دانستم

که اشک پرده در راز و آه غمّازست

به کشور دلم امنیّتی نمی‌باشد

همیشه غمزه درین ملک در تک و تازست

به زاغ همنفسم عمرها و در رشکم

ز بلبلی که به او بلبلی همآوازست

اگرچه «بلبل آمل» فغان کند فیّاض

ولی نه همنفس عندلیب شیرازست