گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فرخی سیستانی

جاودان شاد باد شاه جهان

دولت او قوی و بخت جوان

تندرستیش باد و روزبهی

کامکاری و قدرت و امکان

همچو دلها بدو فروخته باد

صدر ایوان و مجلس و میدان

از شهان خدمتست و زو خلعت

از جهان طاعتست و زو فرمان

ایزد او را بقای عمر دهاد

تا نگردد جهان ما ویران

شکر او گویدی جهان شب و روز

گر چو ما باشدی گشاده زبان

بر همه مردمان روی زمین

مهر او واجبست چون ایمان

کافرست آنکه او به پنج نماز

جان او را نخواهد از یزدان

جانهای جهانیان بسته‌ست

در بقا و سلامت سلطان

این جهان را جمال و قدرت ازوست

زان چنین ساخته‌ست و آبادان

گر تو او را دعا کنی چه سپاس

درد خود را همی کنی درمان

اندر آن روزهای ناپدرام

کو ز می مهر کرده بود دهان

حال گفتی چگونه بود بگوی

نی مگوی این سخن به جای بمان

حال امروز گوی و رامش خلق

که ملک سوی می شتافت به خوان

اینت خوشی و اینت آسانی

روز صدقه‌ست و بخشش و قربان

هر که امروز نیست شاد، خدای

بر دلش بار غم کناد گران

کس نداندکه ما چه یافته‌ایم

گو ندانند، فرخی تو بدان

راز دلها خدای داند و بس

من کی آگه شوم ز راز نهان

از دل خویش باری آگاهم

وز دل خویش نیستم به گمان

گر من امروز شادمانه نیم

شسته بادی به دست من قرآن

کاشکی چاره دانمی کردن

تا بدو بخشمی جوانی و جان

گر جوانی و جان بنتوان داد

دل بدو داده‌ام جز این چه توان

زان دعاها که کرده‌ام شب و روز

بر تن و جان شهریار جهان

گر یکی مستجاب کرد خدای

عمر او را پدید نیست کران

جاودانه به جای خواهد بود

همچنین شهر گیر و قلعه ستان

گه کُشد خصم و گه کشد سه‌یکی

گه کُند صید و گه زند چوگان

ما پراکنده پیش او برویم

چه بود خوشتر و نکوتر از آن

یا رب اندر بقای او بفزای

آنچه از عمر ما کنی نقصان

هر که را او گزید تو بگزین

هر که را او ز پیش راند بران

نیست گردان به دستش آنکس را

کو برون شد ز عهد و از پیمان

شاد گردان موافقانش را

تیره کن بر مخالفانش جهان

هر زمانی بر او زیادت باد

فر این کاخ و زیب این ایوان

نامه‌ای را کز این سرای رود

نام محمود باد بر عنوان

من ندانم که چیست کام دلش

یارب او را به کام دل برسان

 
 
 
رودکی

یاد کن: زیرت اندرون تن شوی

تو برو خوار خوابنیده، ستان

جعد مویانت جعد کنده همی

ببریده برون تو پستان

پیر فرتوت گشته بودم سخت

[...]

عنصری

آمد ای شاه دوش ناگاهان

فیلسوفی به نزد من مهمان

پاک چون رای تو ز دوده سخن

تیز چون تیغ تو گشاده زبان

گفت با من زهر دری و شنید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

ای ندیمان شهریار جهان

ای بزرگان درگه سلطان

ای پسندیدگان خسرو شرق

همنشینان او به بزم و به خوان

پیش شاه جهان شماگویید

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

امهات و نبات با حیوان

بیخ و شاخند و بارشان انسان

بار مانند تخم خویش بود

سر بیابی چو یافتی پایان

چون سخن‌گوی بود آخر کار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
قطران تبریزی

ای ببالا بلای آزادان

آرزوی دلی و رنج روان

تنم از عشق تو نوان و نزار

دلم از رنج تو نژند و نوان

آرزوی جوان و پیری تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه