گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عراقی

محبوب هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت بهر آن بر روی فرو گذاشت تا محب خوی فرا کند و او را پس پرده بیند، تا چون دیده آشنا شودو عشق سلسلۀ شوق بجنباند، بمدد عشق و قوت معشوق پرده‌هایکان یکان فرو گشاید، پرتو سبحات جلال غیریت وهم را بسوزد و او بجای او بنشیند و همگی عاشق شود، چنانکه:

هرچه گیرد از او بدو گیرد

هرچه بخشد از او بدو بخشد

اشارت مصطفی صلوات الله علیه در حدیث که:‌ صلوة بسواک خیر من سبعین صلوة بغیر سواک نخستین چیزی تواند بود، یعنی یک نماز تو بی تو، به از هفتاد نماز تو با تو، زیرا که تا تو با توئی،‌این هفتادهزار حجاب مسدول بود، و چون تو بی تو باشی هفتاد هزار حجاب کرا محجوب گرداند؟ و همچنین سر: فان لم تکن تراه، فانه یراک، چنان تواند بود که اگر تو نباشی به حقیقت ببینی.

گفته‌اند: این حجب صفات آدمی است نورانی، چنانکه علم و یقین و احوال و مقامات و جمله اخلاق حمیده، و ظلمانی، چنان که جهل و گمان و رسوم و جملۀ اخلاق ذمیمه.

بیت

پرده‌های نور و ظلمت را ز عجز

در گمان و در یقین دانسته‌اند

لیکن اینجا حرفی است: اگر چنانکه حجب این صفات نبودی سوخته گشتی: زیرا که:‌لو کشفهالاحترقت سبحات وجهه ماانتهی الیه بصره من خلقه. هاء- بصره- عاید با خلق تواند بود. یعنی اگر خلق و اوصاف خلق ادراک سبحان کندی سوخته شدی و می‌بینیم که با رؤیت نمی‌سوزد و حجب دایم مسدول می‌بینیم. پس این حجب،‌اسماء و صفات او تواند بود، حجب نوری: چنانکه ظهور و لطف و جمال،‌و ظلمانی: چنانکه بطون و قهر و جلال. نشاید که این حجب مرتفع شود، که اگر احدیت ذات از پردۀ صفات عزت بتابد، اشیاء بکلی متلاشی شود، چه اتصاف اشیاء بوجود بواسطۀ اسماء و صفات تواند بود، هرچند وجود اشیاء بتجلی ذات باشد، اما تجلی ذات پس پردۀ اسماء و صفات اثر کند. پس حجب او اسماء و صفات او آمده، چنانکه صاحب قوت القلوب فرمود:‌حجب الذات بالصفات، و حجب الصفات بالافعال. و اگر به حقیقت نظر کنی حجاب او همو تواند بود، بشدت ظهور محتجب است و بسطوت نورمستتر.

شعر

لقد بطنت فلم تظهر لذیبصر

فکیفیدرکمن بالعین مستتر

می‌بینم و نمی‌دانم که چه می‌بینم، لاجرم می‌گویم:

قطعه

حجاب روی تو هم روی تو است در همه حال

نهانی از همه عالم، ز بس که پیدائی

به هر که می‌نگرم صورت تو می‌بینم

از این بیان همه در چشم من تو می‌آئی

زر شک تا نشناسد کسی ترا هر دم

جمال خود به لباسی دگر بیارائی

نشاید که او را غیری حجاب آید، چه حجاب محدود را باشد او را حد نیست؛ هرچه بینی در عالم از صورت و معنی او بود و او بهیچ صورتی مقید نه، در هر چه او نباشد آن چیز نباشد، و در هرچه او باشد آن چیز هم نباشد.

تو جهانی لیک چون آئی پدید؟

جمله جانی لیک چون گردی نهان؟

چون شوی پیدا که پنهانی مدام

چون نهان گردی که جاویدی عیان

هم عیانی هم نهان، هم هر دوئی

هم نه اینی هم نه آن، هم این و آن