گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عراقی

هنوز باغ جهان را نبود نام و نشان

که مست بودم از آن می که جام اوست جهان

به کام دوست می مهر دوست می‌خوردم

در آن نفس که ز جان جهان نبود نشان

به چشم یار رخ خوب یار می‌دیدم

در آن مقام که می‌زیستم به جان کسان

تبسم لب ساقی مرا شرابی داد

ز باده‌ای که شد از لطف او قدح خندان

مرا پیاله چو جام جهان‌نما باشد

ببین شراب چه باشد، ندیم، خود میدان

شراب داد مرا ساقی از خمستانی

که جرعه‌چین در اوست روضهٔ رضوان

بساط عیش من افکند در گلستانی

که خاکروب در اوست حوری و غلمان

درین بساط یکی بود ساغر و ساقی

درین مقام یکی بود مطرب و الحان

که دید جام که کار شراب ناب کند؟

که دید می که بود جام او رخ تابان؟

هم از لطافت می می‌گرفت رنگ قدح

هم از صفای قدح می‌نمود باده عیان

صفای جام بیامیخت با لطافت می

ظهور یافت ازین امتزاج ساغر جان

درین قدح رخ ساقی معاینه بنمود

ز حسن کرد دوصد رنگ آشکار و نهان

چو هیچ رنگ ندارد شراب ما، ز کجا

پدید می‌شود این رنگ‌های بی‌پایان؟

مگر شراب به جام جهان‌نما دادند

که می‌نماید از اجرام جام، این الوان؟

از آنکه نیست مقید به هیچ رنگ آن می

بهر صفت که بود جام بر زند سر از آن

گهی به گونهٔ معشوق آشکار شود

گهی به گونهٔ عاشق چو نوبهار و خزان

ز عکس روشن آن باده می‌شود روشن

جهان تیره کنون دم به دم زمان به زمان

ز عکس می چه عجب گر جهان منور شد؟

که مه ز تابش خورشید می‌شود رخشان

به بوی جرعه کنون سال‌های گوناگون

مئی پدید شود از سرای غیب در آن

همه جهان ز می عشق یار سرمستند

ولیک مستی هر مست هست دیگرسان

نیافت هیچ نصیب از حیات آنکه نیافت

ازین شراب نصیب، از جماد تا حیوان

چنین شراب فلک چون به هفت جام خورد

عجب نباشد اگر می‌شود به سر غلتان

چو ساقی مه نو ساغری نهد بر کف

هم از برای مه و مهر می‌رود خندان

ازین شراب اگر جرعه بر زمین نچکد

چرا شکوفه کند باغ و بشکفد بستان؟

شگفت نیست که گل رنگ و بوی می دارد

وگرنه بلبل بیدل چرا زند دستان؟

وگرنه نرگس مخمور یار سرمست است

چرا کند به جهان در خرابی آن فتان؟

سرشته‌اند ز می طینتم وگرنه چرا

همیشه مست و خرابم ز غمزهٔ جانان؟

وگرنه مردمک چشم آن نگار منم

چراست نام من از جملهٔ جهان انسان؟

چو بر زبان عراقی حدیث عشق رود

برو مگیر، که آندم نه آن اوست زبان

 
 
 
عنصری

توانگری و بزرگی و کام دل بجهان

نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان

یمین دولت کایام ازو شود میمون

امین ملت کایمان ازو شود تابان

همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان

نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان

یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک

امین ملت محمود پادشاه جهان

خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان

برنگ لاله می از یار لاله روی ستان

جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم

می جوان بجوان ده درین بهار جوان

بشادکامی امروز داد خویش بده

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

اگر نجست زمانه بلای خلق جهان

چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان

اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین

چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان

اگر نگشت دل من تنور آتش عشق

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شب دراز و ره دور و غربت و احزان

چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان

بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار

دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان

مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه