گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بریر خضیر آن یل سرفراز بیاورد

بیاورد بر داور دین نماز

چنین گفت بد از درود و سلام

که ای تاجور سبط خیرالانام

بفرمای تا سوی کوفی سپاه

روم ای جهانداور دین پناه

بسی خوب گفتار نغز آورم

که شاید خروشان به مغز آورم

ببخشید دستوری اش شهریار

بر لشگر آمد مرآن نامدار

خدا را چو لختی ستایش نمود

خداوند را هم نیایش نمود

به لشگرگه کوفه آزاد داد

که ای بیوفا قوم ناپاکزاد

بترسید از خشم جان آفرین

همان کردگار جهان آفرین

همین شد که با او شماراست جنگ

براو برزکین راه بستید تنگ

پسر دختر شاه بطحا بود

فروغ جهان بین زهرا بود

دراین سرزمین میهمان شماست

به مهمان چنین جوروکین کی رواست؟

بگویید بامن که با شاه دین

چه اندیشه دارید دراین زمین

بگفتند با او نبرد آوریم

سر تاجدارش به گرد آوریم

ویا سوی کوفه مراو را بریم

به فرزند مرجانه اش بسپریم

که هرچ آن بخواهد بدو آن کند

اگر بگسلد یا که پیمان کند

به لشگرچنین گفت آن موتمن

بمانید ره بسپرد زی وطن

دل آسوده ماند درآن سرزمین

سر تربت سیدالمرسلین

بدو نامه ها بر نوشتید باز

که شاها بیا زی عراق از حجاز

که خود پیشوایی نداریم ما

تویی مقتدا و تویی رهنما

سزد گر یکی رای فرخ نهی

به مهمانی ما همی رخ نهی

هم اکنون که آن شاه دنیا و دین

به همراه آل رسول امین

شما را به مهمانی از مرز خویش

ره کوفه از مهر بگرفته پیش

بدو آب شیرین فرو بسته اید

زعهدی که بستید بگسسته اید

برآنید فرزند مرجانه را

همان از خداوند بیگانه را

نمایید فرمانروا برشهی

کز اوی است فرمان و فرماندهی

مخواهید او را سرافکنده گی

نشاید خداوند را بنده گی

سخن های شایسته گفتا بسی

نپذرفت گفتار او را کسی

چنین گفت آن مهتر تیغزن

که ای بی وفایان پیمانشکن

شما را خداوند نفرین کند

به دیگر سر دوزخ آیین کند

نمودند آن لشگر تیره بخت

بدو بر یکی تیر باران سخت

چو این دید آن پیر پیروز روز

بزد بانگ کای لشگر کینه توز

به اندرزتان بی درنگ آمدم

نه سوی شما بهر جنگ آمدم

نفرموده جنگم خداوند دین

و گرنه نترسم ز پیکان کین

وزان پس بیامد برشه بگفت

سراسر سخن ها که گفت و شنفت