گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

سپس روی و مو پر زگرد سپاه

درآن پهنه آمد به نزدیک شاه

زهر رخنه ی جوشنش خون روان

سراپاش چون شاخه ی ارغوان

فرود آمد از کوهه ای رهسپر

به پوزش برشه فرو برد سر

بگفت ای خداوند بالا وپست

ز لب تشنگی شد شکیبم زدست

زبس تشنگی رفته دستم ز کار

ببسته است برمن درکارزار

اگر بخشی ام شربتی آب سرد

نمانم ازین لشگر گشن فرد

نبود آب وآن زاده ی بوتراب

زشرم برادر پسر گشت آب

بگفت ای فروغ جهان بین من

شرارم به دل برزدی زین سخن

گرم شربتی آب می بود غش

نمی کرد نوباوه ام از عطش

هم ایدون علی شاه فرخ سرشت

تو را آب بخشد زجوی بهشت

ازین مژده شهزاده ی سرافراز

بیفکند در دشت کین ترکتاز

دگر باره پیچان سنان کرد راست

از آن سگالان هماورد خواست

هزاری چهار از سواران به تیغ

فکندند یکران بدو ایدریغ

به جانسوزی دشمن نابکار

بر آهیخت آن تیغ دشمن شکار

همی راند اسب و همی کشت مرد

همی گشت پر گرد دشت نبرد

سواران به گرد اندرش همعنان

زدندش به زوبین و تیغ وسنان

برآمد به گردون خروش تبیر

زهر سوی بروی فکندند تیر

جهان چون نیستانی از تیرشد

هوا تیره از گرد چون قیر شد

زدندش زهر سوی با تیر وتیغ

همه پیکرش چاک شد ایدریغ

تو گفتی سراپای مرد جوان

بد از تشنگی باز کرده دهان

به تن جوشنش گشته خفتان لعل

زخون سرش باره گی سرخ نعل

زبی آبی و زخم تیر وسنان

برفت از تن زورمندش توان

فرو ماند از کر و فر باره گی

بر او چیره گشتند یکباره گی