گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

زهر سو گروهی براو تاختند

سنان برکشیدند و تیغ آختند

نبرد دلاور چو اینگونه دید

یکی دشنه ی آبگون بر کشید

برافکند اسب و بیازید دست

سروتن بسی کرد با خاک پست

به هر سو که تیغ آختی برسران

زمین گشتی از بار سرها گران

زدی خویش را برسپه یک تنه

نه از میسره اش باک نز میمنه

توگفتی که ابری شد او شعله بار

سپه بداندیش خاشاک وخار

و یا بود چون سیل بنیانکنا

و یا برق سوزنده ی خرمنا

همی تیغ بر فرق مردان بسود

به ناگاه در گوش عشقش سرود

که تا کی کشی دشمن زشتخوی

بکش دست از جان و جانان بجوی

برون آی از خویش و هستی ببین

بخور شربت عشق و مستی ببین

زهم رشته ی جان و تن درگسل

بپیوند با مهر دلدار دل

دلاور چو دریا درآمد به جوش

ز ساز محبت دلش پرخروش

ز سودای جانانه دیوانه شد

بد انسان که از خویش بیگانه شد

پس آنگاه از تارک ارجمند

سبکرو دو جوشن به یک سو فکند

برون کرد رخت از تن رزمخواه

نبد باکش از تیغ و تیره سپاه

روان دلیری برهنه تنا

بزد خویش را برصف دشمنا

یکی گفتش ای پر دل تیز چنگ

چرا دور کردی ز تن رخت جنگ

تنی را که آسیب دید از حریر

برهنه کنی پیش شمشیر و تیر

بدو گفت عابس که درراه دوست

همان به چو مغز اندر آیم ز پوست

چنین می پسندد مرا عشق یار

تن و جان دراین راه ناید به کار

بگفت این وزد خویش رابرسپاه

پر از ویله گردید ازو رزمگاه

عمر چون برهنه تن او را بدید

به لشگر خروشی زدل برکشید

که یکرویه کار ای سوران کنید

تن مرد را سنگباران کنید

به گرد اندرش پره لشگر زدند

به عریان تنش سنگ کین برزدند

سوار سرافراز ناورد جوی

از آن سنگباران نپیچید روی

پی یاری خسرو کربلا

سپر کرد تن پیش تیر بلا

نه بیمش ز تیغ و نه پروا زتیر

به جسمش بدی سنگ خارا حریر

نکرد ایچ از یاری شه دریغ

همی راند بر ترک بدخواه تیغ

ز سوی دگر گام بر گام او

همان بنده ی نیک فرجام او

سر سرکشان از تن افکند پست

فری زان هنرمندی و تیغ و دست

ازآن پس که بسیار کردند جنگ

برآن هر دوبسیار شد کار تنگ

نگون شد تن نام بردارشان

سرآمد زمان در به پیگارشان

بدانسو که جستند بستند رخت

به مینو نهادند شاهانه تخت

شنیدم سر عابس نامور

بریدند و بردند نزد عمر

همی هر کسی گفت ازآن سپاه

که از تیغ من گشت عابس تباه

شد این گفتگو تا بدان جا دراز

که با هم نمودند پیگار ساز

عمر گفت عابس نبود آن سوار

که یکتن سر آرد بر او روزگار

پی چیست این شورش و همهمه

شریک اید در خون عابس همه