گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

عمر چو بدیدش فتاده به خاک

ز تیغ وز خنجر تنش چاک چاک

بگفتا که از نازنین پیکرش

بریدند آن پهلوانی سرش

فکندند درلشکر شهریار

بر شیرزن مادر داغدار

پسر کشته زن چون سر پور دید

ز شادی رخانش چو گل بشکفید

زمانی به شکرانه لب برگشود

فراوان خدارا ستایش نمود

همی گفت کای داور دستگیر

سری کت بداد این جوان در پذیر

پس آنگه سر نوجوان برگرفت

بدو زار بگریستن در گرفت

ببوسید و لب برلب او نهاد

همی گفت کای زاده ی پاکزاد

مرا این زمان شادمان ساختی

که بر یاری شاه سرباختی

کنون ای بهار و گلستان من

حلالت بود شیر ودامان من

بچم در بهشت برین سرخ روی

برپاک پیغمبر (ص) و آل اوی

بنه تاج پیروز بختی به سر

عروس بهشتی برآور به بر

بگریم براین روی گلگون تو

بنالم براین ترک پرخون تو

پس آن شیر زن کردکاری شگفت

سر پاک فرزند را برگرفت

فکندش سوی پهنه ی رزمگاه

بدان سر تنی کشت از آن سپاه

بگفت این به سربازی ازمن نکوست

نگیریم سری را که دادم به دوست

ستون سراپرده را برکشید

به خون پسر سوی میدان دوید

خروشید و مردانه زد بر سپاه

دو تن را بکشت اندر آوردگاه

زدورش چو چشم شهنشاه دید

سوی خویشتن خواند و دادش نوید

که ای مادر داغدار وهب

زهر مرد مردانه تر در عرب

نفرموده یزدان زنان را نبرد

سوی خیمه ی خویشتن باز گرد