گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

شد ازبهر رزم آن پسندیده کیش

زره پوش چون از گهر تیغ خویش

تن خود سراپا درآهن نهفت

برآمد به رخش جهانپوی و گفت

که ای رهسپر چرمه ی تیز هوش

به سوی سوارت فرادار گوش

یکی گرم جولان شو اندر نبرد

ز هامون به گردون برانگیز کرد

ممان تا سواران نا هوشمند

بتازند در پهنه زی من سمند

برآور چو مرغان دراین دشت پر

مرا زین جهان سوی فردوس بر

کنون گرچه در زیر زینی مرا

ابر زین ازین پس نبینی مرا

مرا چون ز زین افکند بدسگال

زخونم کنی سرخ رخسار ویال

مرا کشته بگذار وزین رزمگاه

برو سر بنه برسم اسب شاه

بدان دادگر داور مهربان

رسان مژده ی مرگ من بی زبان

بگو گر سوار من افتاد پست

تراباد بر زین یکران نشست

وزان پس به همخوابه و مام من

رسان از بر شاه پیغام من

بگو شد وهب کشته درکارزار

بگریید درسوگ او زار زار

بگفت این وزی پهنه توسن براند

به تازی زبان این رجز باز خواند

امیری حسین ونعم الامیر

له لمعه کالسراج المنیر

چراغ هدایت امیر من است

که در دین حق دستگیر من است

اگر پرتو افکن شود روی شاه

نه خورشید پاید نه تابنده ماه

نداند رما هر که نام ونسب

بگویم منم شیر جنگی وهب

منم شیر و شیر اوژن و شیرزاد

سگ شیر حق مرد کلبی نژاد

به مردی ظفر همعنان من است

اجل درزبان سنان من است

بجنبد چو پر کلاهم زباد

بداندیش من آرد ازمرگ یاد

به دست من ار بنگرد گاوسار

فتد برسر شیر گردون دوار

هم ایدون ببینید جنگ مرا

همان بند و فتراک و چنگ مرا

چه پیل دم آهنج نزدم چه مور

چه شیر دژ آهنگ پیشم چه گور

به نخجیر بد خواه ناهوشمند

مرا دانه و دام تیغ و کمند

به سر چون نهم ترک درکارزار

نماند سری درجهان ترک دار

چو گفت این زدشمن هماورد خواست

به چرخ ازسم باره اش گرد خاست

هر آنکس که گشتی بدو روبروی

شدی سوی دوزخ به شمشیر اوی

چو بسیاری از نامداران فکند

میان سپه راند تازی سمند

به خشم آستین برزد آهنگ را

برآورد دست یلی جنگ را

یکی آتش از تیغ کین برفروخت

کز وکوفیان را چو خاشاک سوخت

فغان در چپ افکند و شیون به راست

براو آفرین ازدو لشگر بخاست

دلاور نبرد آزمودن گرفت

شهنشه مراو را ستودن گرفت

همی خواست با میمنه و میسره

کند کار یکرویه ویکسره

ورا ناگه ازمادر و نوعروس

به یاد آمد و خورد لختی فسوس

سوی خیمه از پهنه آن سرفراز

عنان تکاور بگرداند باز

بیامد به نزدیک مادر بگفت

که ای با خرد گشته جان تو جفت

دلت گشت خوشنود ازین کارزار

بدو گفت مادرش کای نامدار

دمی از تو خوشنود ازین کارزار

بدو گفت مادرش کای نامدار

دمی از تو خوشنود گردم که سر

ببازی به راه شه تاجور

ز نزدیک مادر به درد و محن

به نزدیک همخوابه شدتیغ زن

دگر باره بدرود او کرد و رفت

به میدان وزد برصف خصم تفت

گهی با سنان گاه با تیغ تیز

در افکند در کوفیان رستخیز

سواری ز لشگر بر او بربتاخت

دلاور به یک نیزه کارش بساخت

زبس رزم کرد آن یل حق پرست

به هم نیزه و تیغ او درشکست

سپه کاین بدیدند ازو همگروه

گرفتند گرد یل پرشکوه

بدان مرد فرزانه ی نیکبخت

یکی تیر باران نمودند سخت

ز پیکان پران تن بی همال

به کردار مرغان برآورد بال

تنش بر لب تیغ می داد بوس

بدانسان که داماد برنو عروس

به ناگه دو مرد بد اختر بدوی

فکندند اسب ستیز از دو سوی

دو دستش به تیغ از یمین ویسار

فکندند در پهنه ی کارزار

جوان گشت چون نا امید ازدو ست

ززین بر زمین اندر افتاد پست

سواری ز پشت سمند اوفتاد

که انباز او چرخ نارد به یاد

یکی تازه داماد کز سوک آن

سیه پوش شد حجله ی آسمان