گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

روزی که چراغ عمر خاموش شود

در بستر مرگ عقل مدهوش شود

با بی دردان مکن خدایا حشرم

ترسم که محبتم فراموش شود

جمال‌الدین عبدالرزاق

زاواز خوش تو عقل مدهوش شود

وز دل همه درد و غم فراموش شود

چون وقت سماع درج لب بگشائی

مانند صدف همه تنم گوش شود

عرفی

شوخی که ز خنده چشمهٔ نوش شود

خورشید به سایه اش هم آغوش شود

خندید و کرشمه کرد و از خود رفتم

آری دو شیرابه زود بیهوش شود

فصیحی هروی

آن شب که می از لبت شکرنوش شود

کاش آن شب را صبح فراموش شود

نی‌نی گرهی ز زلف پرخم بگشای

تا صبح به صد هوس سیه‌پوش شود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه